طنینطنین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

نوگل گلستان عشق و محبت الهی

حرف های مادر و دختر

  حرف های مادر و دختر-٢٤/١٢/٨٩- دختر ناز مامان خوبی عزیزم؟  مامانی، من خیلی به این وبلاگ وابسته شدم، دلم می خواد تمام روز بشینم پای کامپیوتر و برات بنویسم. می دونی فکر اینکه یه روز میشینی و اون ها رو می خونی خیلی بهم لذت میده،حین نوشتن دائم این تصویر توی ذهنم شکل گرفته که شما داری نامه های مامان رو می خونی. به همین خاطر دوست ندارم کوچکترین نکته ها رو از قلم بندازم. وای که چقدر  با دختر نازم ،حرفا دارم. اما نمیشه که مامان دائم اینجا بشینه کلی کار دارم که باید انجام بدم،عید داره میاد، دخترم هم سوار بر نسیم های با طراوت عید داره به آغوش گرم مامان و باباش نزدیکتر میشه،پس باید آماده باشم. منتظرتم دختر بهار ...
23 خرداد 1390

کی میای دخترم ، چطور میای قلب مامان؟؟

  کی میای دخترم ، چطور میای قلب مامان؟؟-٢٤/١٢/٨٩-     دختر نازم امروز آخرین ویزیت سال ۱۳۸۹ بود . عصر رفتم مطب دکتر محمودی ،امروز دکتر معاینم کرد ،ولی خبر رضایت بخشی به مامان نداد. گفت که شما سرت بالاست و لگن مامان باز نشده و پیشنهاد کرد که برای ۴ ،۵ فروردین عمل کنم، چون اگر دردم بگیره با این وضعیت زایمان سختی خواهم داشت و این احتمال هم وجود داره که شما بدنیا نیای و بعد از درد کشیدنها دکتر مجبور بشه مامان رو عمل کنه تا شما رو بدنیا بیاره.در آخر تصمیم رو به خود من سپرد ، تصمیم خیلی خیلی سختیه ، واقعا ً نمی دونم بهترین تصمیم چیه،چون من دوست دارم شما طبیعی به این عالم بیای ، خودم برای بدنیا اومدنت تلاش کنم و شاهد تولدت ب...
23 خرداد 1390

دندون درد

 دندون درد -٢٤/١٢/٨٩- دخترکم دندون مامان خیلی درد میکنه ، بابایی هم بعد از افطاری یک استامینوفن خورد و خوابید چون سرش درد می کرد،از طرفی حوصلم حسابی سر رفته و از طرف دیگه دندون درد حسابی کلافم کرده، صداهای بیرون هم آدم رو اذیت میکنه ،امشب چهارشنبه سوری هست و اون بیرون مثل میدون جنگ شده ،یکسره صداهای بلند و وحشتناک به گوش می رسه.     به همین خاطر اومدم با تو حرف بزنم ،که بهتر بشم. قربونت بشم ،امروز دائم پاهای نازت رو توی شکم مامان تکون می دی ،عاشق این حرکتت هستم ،خصوصا ً وقتی پات رو به شکم من فشار می دی و من می تونم زیر دستم لمسش کنم. جون مامانی ...
23 خرداد 1390

باز هم تولد !!!!!!!

  دختر نازم ابها عزیزم -٢٥/١٢/٨٩- امروز هم باز تولد داریم ، یه عالمه هم تولد داریم و تازه یه سالگرد ازدواج هم هست. امروز تولد خاله انیسا  و عمو سیناست .غیر از اون تولد احسان و سامان ،داداشای خاله فروغ هم هست.  و تولد نعیمه جون دوست مامانی که ۶ سال پیش در یک حادثه تصادف از پیش ما پرواز کرد و رفت پیش خدا ،ولی مامان خیلی دوستش داره و همیشه روز تولدش یادش میکنه. غیر از اون سالگرد ازدواج خاله آزیتا و عمو یزدان   ،مامان و بابای رامتین کوچولو هم هست. تازه تولد یکسالگی آقا رامتین هم همین ماه بود ،ششم اسفند. ...
23 خرداد 1390

×بابایی و دایی×

 ×بابایی و دایی×٢٥/١٢/٨٩ تازه از خواب بیدار شده بودم حدود ساعت ۹ بود ،تلفن زنگ خورد ، قبلش داشتم با شما احوالپرسی می کردم ،گفتم بریم ببینیم ،کی زنگ زده ،چه خبر خوبی واسمون داره؟ می دونی کی بود ،بابایی یحیی ،بابای مامانی بود ، پرسید خونه هستیم ،گفتم بله ،گفت با دایی فرزاد اومدن اهواز واسه کارای ماشین ،می خوان بیان یه سری بزنن. وای خیلی ذوق کردم . خلاصه بابایی و دایی فرزاد اومدن حدود یکساعتی بودن و بعد رفتن . خیلی خوب بود.    تازه دایی فرزاد هم  یه آهنگ شاد ریخت روی کامپیوتر واسم ، چقدر الان بهش احتاج داشتم . چون قر دادنای مامانی شروع شده ،وای مامانت عاشق رقصیدنه ، قراره شما رو هم رقاص بار بیارم ،جیگر ما...
23 خرداد 1390

پیش بینی شخصیت دختر نازم

    پیش بینی شخصیت دختر نازم-٢٥/١٢/٨٩- نفس مامان خوبی عزیزم؟ شاید عنوان این مطلب توجهت رو جلب کرده باشه ، موضوع جالبی بود ،دوست داشتم در جریان باشی ، اگر ننویسم احتمالا ً بعدها فراموششون میکنم. راستش با توجه به گزارش هایی که از حالم میدم ،هر شخصی یک پیش بینی ای میکنه: ** به شخصی گفتم خیلی گرمم میشه و عطش دارم .   گفت: دخترتون طبعش گرمه. از اون بچه هایی که تحمل یه ملحفه نازک رو هم نداره. ** با شخصی از وزنت گفتم و از دل ضعفه های خودم. گفت: دخترت از اون نی نی های پر خور و شکمو هست. ** حس مامان. میگم :دخترم خیلی آروم و با محبت و دوست داشتنیه ،چون تا تونستم روحش رو تغذیه کردم.کلی هم عشق از طرف مامان...
23 خرداد 1390

خواب مامان

  خواب مامان -٢٦/١٢/٨٩- دختر ناز مامان ،خوبی ؟ باز اومدی ماجراهای یک روز دیگه رو بخونی ، باشه گلم ،از بیست و ششمین روز اسفند 1389 برات می نویسم. آخرین روزهای سال 89 ، ثانیه شمار اکثر افراد برای شروع سال جدید هست ، ثانیه شمار من و بابایی و بقیه اشخاصی که دوستت دارن ،روزهایی باقیمانده برای ورود شما رو میشمارند. امروز صبح دوبار با صدای زنگ ساعت موبایل از خواب پریدم ،یکبار ۵:۴۵ ،جهت قرصم ،یکبار هم ۷:۴۵ ،جهت حاضر شدن برای آرایشگاه، این قضیه باعث شد ،کسل و بی حال بشم.بعد از برگشت از آرایشگاه ،با بابایی رفتیم برای دختر نازمون فرش خریدیم. خیلی نرم و قشنگه ،بقول بابا آرام مناسب اینه که شما از یه سر به سر دیگش غلط بزنی. خلاصه ...
23 خرداد 1390

خدای مهربون حافظ شماست عزیزم

  خدای مهربون حافظ شماست عزیزم-٢٦/١٢/٨٩- امروز صبح که برای رفتن به آرایشگاه بیدار شده بودم ، همانطور که در مطلب قبل توضیح دادم ، خیلی کسل و بی حال بودم ،اتاق هم تاریک بود ، چون بابایی خواب بود ،و از وقتی واسه اتاق  پرده دوختم ،حسابی تاریک شده. منم دیرم شده بود ،با عجله اومدم از قفسه بالای گهوارت موبایلم رو بردارم که پام گیر کرد به پایه گهوارت و با دو زانو محکم نشستم روی زمین ،خیلی خدا بهمون رحم کرد که شکمم به جایی نخورد ،کلی خدا رو شکر کردم. نفسم ، ببخشید از بی احتیاطی مامان. رون ها و زانوهام خیلی درد گرفته بود ، اما دوست نداشتم به روی خودم بیارم چون فقط به تو فکر میکردم ،بیچاره بابا آرام که یک هو از خواب پرید. عاشقتم...
23 خرداد 1390