طنینطنین، تا این لحظه: 13 سال و 28 روز سن داره

نوگل گلستان عشق و محبت الهی

خاطرات طنین دو ماه و سه هفته ای

اتفاق مهم این هفته مهمون داشتن مامان  اونم با وجود من و دست تنها . مامانی مهمون خارجی داشت ، دختر عمه مامان بزرگ فریده  با پسرش یعنی خاله صدیقه و شاهین  که بعد از 5-6 سال به ایران آمدن ،یک سری هم منزل ما اومدن ، مهمانی دادن با وجود من برای مامان کمی سخت بود ولی من دختر خوب و آرومی بودم ،و همکاری لازم رو با مامان کردم ، یا آروم توی کریر توی آشپزخونه کنار مامان بودم و یا می خوابیدم . یک وقتهایی هم پیش خاله صدیقه بودم و باهاش حرف می زدم و می خندیدم ، اونم کلی از من خوشش اومده بود. پس یادگیری این هفته همکاری با مامان. غیر از این توی این هفته یک مهمونی هم رفتیم ، 26 خرداد که روز پدر بود ، با دو تا خانواده ی دیگه از دوستان مامان...
1 تير 1390

خاطرات طنین دو ماه و دو هفته ای 2

  در این چند روز نتونستم بیام ولی موضوعی از این هفته مونده بود... در اون هفته من و مامان با بابابزرگ و مامان بزرگ و دایی بهامین و سحر و سپیده دختر عمه های دوقلوی مامان رفتیم هندیجان منزل عمه بزرگ مامان که متاسفانه 25 روز قبل از تولد من فوت شده بود. مامانی تا وارد خونه شد و دختر عمه بزرگش رو بغل کرد کلی گریه کرد ، مامان بزرگ من رو از بغل مامان گرفت ،مامانی خیلی ناراحت بود ، دوست داشت که عمه اش من رو ببینه،خلاصه که با مفهموم مرگ هم آشنا شدم ، یعنی اینکه بعد از این دنیا هم دنیای دیگه ای هست .خوب من توی اون دنیا آمادگی لازم برای اومدن توی این یکی دنیا رو پیدا کردم  و مامان میگه توی این دنیا هم باید آمادگی لازم برای رفتن به دنیای بع...
1 تير 1390

همیشه میشه با یک تصمیم تغییری در یکنواختی ها داد!!!!!!!!!!!!

    همیشه میشه با یک تصمیم تغییری در یکنواختی ها  داد!!!!!!!!!!!!-٢٤/١٢/٨٩- قلب مامان برای تو میگم که از تجربه های مامان و بابا بهره بگیری. امروز ۷ اسفند ۱۳۸۹ ،روز یکنواختی رو شروع کردم. چون دیشب نتونستم خوب بخوابم.ساعت ۶.۵ بیدار شدم. دیگه از درد نمی تونستم بیشتر از این در تخت باقی بمونم. ولی خیلی خسته و کسل بودم بنابراین بعد از ۲ و۳ ساعت ،به تخت برگشتم و خوابیدم و حدود ۱۲.۵ بیدارشدم و بعد ترتیب یک قورمه سبزی رو  دادم ،انصافاً بد هم نشد. ولی خوب روز یکنواختی بود و کمی هم کسل کننده چون هوا هم ابری شده. ولی بعد از گشتن تو نی نی سایت تصمیم گرفتم واسه عشق مامان و بابا یک وبلاگ درست کنم. و نتیجش هم شد اینی که روبر...
25 خرداد 1390

یک روز بارونی

 یک روز بارونی -٢٤/١٢/٨٩- قلب مامان طاهره ابها عزیزم دیروز یک روز پر کار داشتم این شد که نتونستم برای دخترم بنویسم. دیروز یک روز بارونی بود ،عجب بارون دلچسبی بود ، کلی من و بابایی در موردش باهات صحبت کردیم،چون رفته بودیم توی کیانپارس با ماشین گشتی می زدیم ،البته می خواستم برای دوخت پرده اتاق خودمون خریدهایی بکنم و یک آزمایش هم داشتم ،ولی زیر بارون خیلی مزه می داد، من و بابایی بارون رو خیلی خیلی دوست داریم ،به همین خاطر ذوق کرده بودیم و با همین ذوق در مورد بارون واست صحبت می کردیم. ظهر هم تولد باران جون بود ، شایدم به خاطر باران ،آسمون شهرمون بارونی شده بود. تولد زیر بارون هم که صفایی داشت،آخه خاله مریم من و شما رو برای تول...
24 خرداد 1390

برای تو که عزیز ترینی برای مامان و بابا-24 اسفند

  دختر نازم خیلی دوستت دارم ،خیلی زیاد ،دلم می خواد بهترین ها رو برای تو انجام بدم ، بهترین هایی که به پرورش جواهر ارزشمند روح لطیفت کمک بکنه و  عشق و محبت و نوعدوستی و مهربونی و فداکاری و وفاداری و حکمت و انصاف و ........ در وجودت پرورش بده. خدایا آیا من لیاقت پرورش این موجود روحانی و  ارزشمند رو دارم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خدای من کمکم کن. ...
23 خرداد 1390

تولد دایی فرزاد-23 اسفند

    دختر مامان خوبی عزیزم این هفته ، هفته تولده ،امروز هم تولد دایی بزرگ ست.دایی فرزاد. ایشاالله همیشه شاد و سلامت باشه. من همیشه دل نگران دایی هات هستم. بیشتر از یه خواهر ،دلسوز و دلنگرانشون هستم . حالا ببین  واسه تو هر روز  و هر لحظم چگونه خواهد بود؟؟!! خدا عالمه. ...
23 خرداد 1390

ایلیا جون به این دنیا خوش اومدی-24 اسفند

  دختر نازم یادم رفت بگم ،توی این هفته پر از تولد یه نی نی نانازی در تاریخ ۲۰ اسفند به دنیا اومد . نی نی خاله فروزان. ایشالله که سالهای سال در سایه الطاف الهی و در کنار پدر و مادر هنرمندش و در کنار آجی لیلی خوشکلش ، شاد و سلامت لحظات زندگی اش رو پشت سر بگذاره. ایشالله چند وقت دیگه که دخترم و ایلیا بزرگ تر  شدن ،توی روشنکوه دور هم جمع می شیم.به امید حق ...
23 خرداد 1390

امروز تولد کیه؟؟؟

  امروز تولد کیه؟؟؟-٢٤/١٢/٨٩- ابها نفس مامان دختر نازم گفتم که این هفته رو باید هفته تولد بگیم. امروز هم تولد داریم ، امروز تولد خاله ساناز هست ، منم یک پیغام تبریک از طرف شما واسه خاله ساناز فرستادم . خاله ساناز خیلی مهربونه خیلی هم شما رو دوست داره ،دائم با مامان تماس می گیره و حال شما رو می پرسه . وقتی مامان به خاله ساناز جنسیت شما رو خبر داد ، خاله فرداش زنگ زد گفت که برای شما تو خونشون اسم تعیین کردن ،می دونی چه اسمی "طارم" . می گفتند می خواستیم به اسم مامان ،باباش بیاد. من و بابا آرام رو میگفت. حالا هر وقت می خواد حالت رو بپرسه میگه طارم چطوره.خلاصه مامان هر کدوم از دوستای مامانی واسه دختر نازم اسمی گذاشتن.خاله ساناز ...
23 خرداد 1390