طنینطنین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

نوگل گلستان عشق و محبت الهی

خواب مامان

1390/3/23 11:52
نویسنده : مامان طاهره
252 بازدید
اشتراک گذاری

 

خواب مامان -٢٦/١٢/٨٩-

دختر ناز مامان ،خوبی ؟ باز اومدی ماجراهای یک روز دیگه رو بخونی ، باشه گلم ،از بیست و ششمین روز اسفند 1389 برات می نویسم. آخرین روزهای سال 89 ، ثانیه شمار اکثر افراد برای شروع سال جدید هست ، ثانیه شمار من و بابایی و بقیه اشخاصی که دوستت دارن ،روزهایی باقیمانده برای ورود شما رو میشمارند.

امروز صبح دوبار با صدای زنگ ساعت موبایل از خواب پریدم ،یکبار ۵:۴۵ ،جهت قرصم ،یکبار هم ۷:۴۵ ،جهت حاضر شدن برای آرایشگاه، این قضیه باعث شد ،کسل و بی حال بشم.بعد از برگشت از آرایشگاه ،با بابایی رفتیم برای دختر نازمون فرش خریدیم. خیلی نرم و قشنگه ،بقول بابا آرام مناسب اینه که شما از یه سر به سر دیگش غلط بزنی.

خلاصه از خرید فرش که برگشتیم ،دیدم دیگه توان ایستادن ندارم ،خیلی کسل و بی حال بودممقابل تلویزیون لم دادم ،لم دادن و از خستگی در خواب عمیق فرو رفتن همان. اصلا ً نفهمیدم چی شد، ساعت ۱۳:۰۰یکباره از خواب بیدار شدم.

حالا اول از خوابم بگم یا از مهربونی های باباییمون،خوب از خوابم میگم ،مهربونی بابایی باشه توی یه تاپیک دیگه:

خواب دیدم که منزل یکی از دوستان امیدیه ای یه جمع هست ، خیلی ها توی اون جمع بودن. خاله اکرم و عمو ندیم بودن که هنوز نی نی شون بدنیا نیومده بود ، خاله بیتا بود که نی نیش بدنیا اومده بود و من و بابایی و دخترکم هم بودیم . توی خواب همش فکر میکردم شما واقعا ً بدنیا اومدی ،پس چرا شکم مامانی هنوز بزرگ بود. دچار سردرگمی شده بودم. نی نی خاله بیتا ،بغل کسی بود ،بدجور گریه و بی قراری می کرد که بره بغل مامانش ،ولی شما تو بغل همه می رفتی و اصلا ً گریه نمی کردی ،نمی دونی چه ذوقی کرده بودم که اینقدر اجتماعی و خوش رو هستی.

عاشقتم نمی دونی وقتی بیدار شدم چه حس خوبی داشتم ،زودی برای ببابایی خوابم رو تعریف کردم ، بابایی میگفت نی نی خیلی جیگری بود ،گفتم خیلی زیاد.   نفس مامان و بابایی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)