خدای مهربون حافظ شماست عزیزم
خدای مهربون حافظ شماست عزیزم-٢٦/١٢/٨٩-
امروز صبح که برای رفتن به آرایشگاه بیدار شده بودم ، همانطور که در مطلب قبل توضیح دادم ، خیلی کسل و بی حال بودم ،اتاق هم تاریک بود ، چون بابایی خواب بود ،و از وقتی واسه اتاق پرده دوختم ،حسابی تاریک شده. منم دیرم شده بود ،با عجله اومدم از قفسه بالای گهوارت موبایلم رو بردارم که پام گیر کرد به پایه گهوارت و با دو زانو محکم نشستم روی زمین ،خیلی خدا بهمون رحم کرد که شکمم به جایی نخورد ،کلی خدا رو شکر کردم. نفسم ، ببخشید از بی احتیاطی مامان. رون ها و زانوهام خیلی درد گرفته بود ، اما دوست نداشتم به روی خودم بیارم چون فقط به تو فکر میکردم ،بیچاره بابا آرام که یک هو از خواب پرید.
عاشقتم ،اگر مسئله ای برای شما پیش بیاد .......، وای اصلا ً نمی خوام بهش فکر هم بکنم.
خدایا دخترمون رو به خودت سپردیم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی