طنینطنین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

نوگل گلستان عشق و محبت الهی

وقتی درد هم لذت بخش میشود!!!!!!!!

  وقتی درد هم لذت بخش میشود!!!!!!!! (٦ فروردین) مامانی من واقعا ً دوست دارم شما طبیعی بدنیا بیای...... کلی این روزها پیاده روی میکنم.....امروز که در پارک پیاده روی میکردم ،دردهایی رو احساس میکردم  که هر چند آزار دهنده بود....ولی من ازش لذت میبردم.......چون اونها رو نشونه زایمان طبیعی میدونم ...
23 خرداد 1390

دخترم داره میاد !!!!!!!!

  دخترم داره میاد !!!!!!!!(٦فروردین) دختر نازم  داری میای مامان ولی مامان هیچ حسی نداره ،جز ناباوری ، نمی دونم  یه حال عجیبی دارم ،تمام مدت بارداریم به زایمان طبیعی فکر می کردم ،به اینکه با تلاش خودم به دنیا بیای  و لحظه اول توی بغل بگیرمت،ولی مثل اینکه شرایط بدنی مامان با اون چیزی که آرزوش رو داشت هماهنگ نیست.در هر حال ، باید توی این سه روز روی روحیم کار کنم. امروز مطب دکتر بودم ،گفت لگنم مناسب نیست و اگر بخوایم باز هم منتظر بمونیم  و  باز شما طبیعی نیای ،به خاطر رشد خوب  شما ، عوارض عمل برای مامان بیشتر می شه ،چون الان حدود ۳۵۰۰ شدی. به هر حال مامان قبل از رفتن پیش دکتر کلی دعا خو...
23 خرداد 1390

دلم گرفته !!!!!!

دلم گرفته !!!!!! نگارش در تاريخ 7 / 1 / 1390 و ساعت 21:15 توسط مامان طاهره دلم خیلی گرفته دختر نازه مامان چقدر دلم می خواست بی خبری و ناگهانی از درد بیدار بشم و برم بیمارستان ، درد بکشم و تلاش کنم تا به این دنیا بیای و بعد بگذارنت روی سینم و تو با چشمای نازت به من نگاه کنی، ولی نشد که بشه ......... ته دلم هنوز راضی نیستم.........امروز می خواستم با دکتر تماس بگیرم و برنامه پس فردا رو کنسل کنم و همچنان منتظر بمونم ، ولی بابا آرام  منصرفم کرد،بحث جالبی نداشتیم و باعث شد بیشتر دلم بگیره......... کلی دعا خوندم از خدای مهربون خواستم که نگامون بکنه و در این چند روز بیشتر از همیشه به ما توجه بکنه ، ازش خواستم که اگر اراده ی اون هم بر ...
23 خرداد 1390

حرفهای آخر !!!!

  جوووووووونم ، عشقم، نفسم، زندگیم  ،همه وجودم(٨/١/٩٠) الهی مامان فدات بشه ،یعنی جدا ً داری میای؟؟؟؟؟!!!!!!!! یعنی فردا توی بغل مامان طاهره ای . بابا آرام بالای سرمه میگه حرف آخراینکه خیلی دوسش دارم،شیر عسل منه ، از اون خوشمزه هاش. الان وجودم پر از احساس های خوب و قشنگه........من عاشق این خونواده سه نفری هستم........ کنار بابایی مهربونت وجودم پر از آرامش و سرور میشه ، فکرش رو بکن ُشما که بیای چه کن فیکونی درون مامانی پیش میاد........... عاااااااااااااااااااااشقتم. من برم آخرین عکس ها رو کنار بابا ارام بگیرم......... بعد نشونت میدم. بوس ...
23 خرداد 1390

خاطرات طنین دوماه و دو هفته ای 1

  باز هم یادگیری... من در هفته ای که گذشت یاد گرفتم یک فعالیتی  در این دنیا هست که بهش میگن سفر ، توی این فعالیت شما با یک وسیله از جایی به جای دیگه میری ،منم اولین سفرم رو در این هفته رفتم و از خونمون در اهواز رفتم منزل بابا بزرگ (بابای مامان)،در شهر امیدیه ، یک هفته اونجا بودم ،در این بین ، از اونجا هم رفتیم هندیجان،منزل عمه بزرگ مامانم ،که البته اونم یک سری یادگیری های خاص خودش رو داشت. اما توی این سفر من فهمیدم این دنیا خیلی بزرگتر از اونیه که فکر می کردم ، من همه جا رو با تعجب و چشمای باز نگاه میکردم .همه چیز برای من جدید و دیدنی بود. تازه اونجا با یه سری آدمهای شبیه خودم آشنا شدم ، ژینا دختر دختر عمه مامانی که13 رو...
23 خرداد 1390

خاطرات طنین دو ماه و یک هفته ای

قرار شد از یادگیری هام بگم . در یک هفته ای که گذشت من فهمیدم که برای اینکه سلامت و تندرست باشم باید سختی هایی متحمل بشم ، مثل سختی درد و تب دریافت واکسن، اما این رو هم متوجه شدم که یک نفر هست که توی این سختی ها در کنارمه و کمکم میکنه ، بله مامان طاهره، اون از سختی های من ناراحت میشه ،وقتی رفتیم واکسن بزنیم من رو بغل کرد ، ترجیح داد به جای اینکه تو بغل مامان بزرگ باشم تو بغل خودش باشم تا بیشتر احساس آرامش بکنم ، وقتی هم داشتن بهم واکسن می زدن سرش رو گذاشت روی سر من که چیزی نبینه. با وجود مامان طاهره راحت تر سختی ها رو تحمل میکنم. یاد گرفتم حتی توی سختی ها هم میشه شاد بود ،به همین خاطر اون روزی که واکسن دریافت کردم با وجود درد و تب باز ه...
23 خرداد 1390

خاطرات طنین دو ماهه

خاطرات طنین-8/3/1390 امروز دو ماهم رو به پایان رسوندم و از فردا ماه سوم زندگی من آغاز می شه ، عجب دنیایی این دنیا، دو ماه قبل ، جایی بودم تاریک ولی اینجا تا دلت بخواد نور هست و من عاشق این نورها هستم. از هر طرف این نورها می تابند چشمان من به سوی آنها خیره می مونه. بابا و مامان از دست من مجبورن شب ها نورهای اطراف من رو تا حدامکان کم بکنند تا من رضایت بدم که پلک هایم  رو برای خوابیدن روی هم بگذارم. اونجا دور من رو آب گرفته بود ولی اینجا آب نیست یه چیزی هست که من نمی بینمش ولی گاهی بدجور وجودش رو احساس میکنم ،اگه گفتید چه وقت ؟؟!!! بله موقعی که دارم تند تند شیر می خورم و دهنم مشغول خوردنه و یه وقتی تو هول خوردن بینیم به می می مامان می ...
23 خرداد 1390

2 ماهه شدم

خاطرات طنین-8/3/1390 امروز دو ماهم رو به پایان رسوندم و از فردا ماه سوم زندگی من آغاز می شه ، عجب دنیایی این دنیا، دو ماه قبل ، جایی بودم تاریک ولی اینجا تا دلت بخواد نور هست و من عاشق این نورها هستم. از هر طرف این نورها می تابند چشمان من به سوی آنها خیره می مونه. بابا و مامان از دست من مجبورن شب ها نورهای اطراف من رو تا حدامکان کم بکنند تا من رضایت بدم که پلک هایم  رو برای خوابیدن روی هم بگذارم. اونجا دور من رو آب گرفته بود ولی اینجا آب نیست یه چیزی هست که من نمی بینمش ولی گاهی بدجور وجودش رو احساس میکنم ،اگه گفتید چه وقت ؟؟!!! بله موقعی که دارم تند تند شیر می خورم و دهنم مشغول خوردنه و یه وقتی تو هول خوردن بینیم به می می مامان می ...
8 خرداد 1390