طنینطنین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

نوگل گلستان عشق و محبت الهی

روزهای اول با هم بودن

  روزهای اول با هم بودن(٢٧/١/٩٠) طنین عزیزم شما ۱۷ روزه که به این عالم قدم گذاشتی ، در این مدت حسابی زندگی من و بابا آرام رو دگرگون کردی. نمی دونی که چقدر دوستت داریم و چقدر عاشقتیم. اما خوب نگهداری و محافظت از شما فرشته ی کوچولو چندان هم آسان نیست. روزها اکثرا ً می خوابی ، اما شب ها حسابی مامان طاهره  و گاهی هم بابا آرام رو بی خواب میکنی.شب ها که بیدار میشی خوابوندنت خیلی سخته ، می خوای بیدار باشی تا بیداری هم دوست داری شیر بخوری ، حسابی مامانی رو آخ کردی ،اینجا نمی تونم بگم. شب بیداری ها خیلی خیلی بده،واقعا ً  اذیت میشم. خیلی ها می گن بعد از ۴۰ روز خوابت خوب میشه و شبها بیشتر می خوابی ، امیدوارم این طور باشه، چو...
1 خرداد 1390

باورم نمیشه.......

باورم نمیشه....... ١٢ اردیبهشت وقتی صفحات وبلاگت رو نگاه میکنم ،اصلا ً باورم نمیشه که عکست تو روبروی منه. عشق مامان یعنی واقعا ً اومدی. نفسم ،زندگیم، قلبم ،خیلی دوستت دارم . باورم نمیشه که پیش منی. ...
1 خرداد 1390

بغلی کردن یا نکردن مسئله این است............

بغلی کردن یا نکردن مسئله این است............-١٢/٢/٩٠- طنین عزیزم،نفس مامان قبل از بدنیا اومدنت فکر میکردم سختی کارم بیشتر رسیدگی به امور جسمانیته با اون جثه ریزه میزه ت ،فکر میکردم با مطالعاتی که داشتم از پس تربیت عاطفی و انسانیت براحتی بر میام...........  اما فکرم چندان درست نبود..... .. اتفاقاً خیلی عجیبه رسیدگی به امور جسمانیت اونقدرها که فکر میکردم سخت نبود. چنان بغلت میکنم و پات رو میشورم و آروغت رو میگیرم و حمومت میدم و...که انگار بچه پنجم،ششم منی  ،البته که باز خیلی جای کار دارم ،ولی خوب ، تا الان غیر از بی خوابی های شب که اونم منتظرم با گذر زمان و رسیدن به سه ماهگی بهتر بشه،اوضاع چندان سخت نبوده.......... ...
1 خرداد 1390

گله و شکایت

  الان که دل مامان پر از حرفه ،الان که باید   لحظه لحظه  های با تو بودن رو  با قلم طلا ثبت کرد. اینترنتمون دائم قطع میشه و مامان نمیتونه بیاد به وبلاگ نوگلش سربزنه.(١٢/٢/٩٠) بعضی مطالب رو که این روزها نوشتم ،واست میگذارم.عزیز دل.
1 خرداد 1390

درد دل مامانی با طنین

درد دل مامانی  با طنین طنین عزیز مامان(٦/٢/٩٠) الان سه هفته از حضورت در کنار من و بابایی میگذره، مامانی خیلی کلافه و سردرگم شده ، اصلا ً نمی دونم  چه حالی دارم ، راستش نمی تونم توصیفش کنم چون برای خودم هم نامفهومه. راستش اصلا ً نمی دونم کار درست و غلط چیه ، هر شخصی هم که به دیدنمون میاد یا تماسی میگیره یک توصیه برای مامانی داره، توی این همه کلافگی این توصیه های جور واجور که اکثرا ً هم مغایر با مطالبی کتب علمی یا بر خلاف نکات متخصص اطفال شما هستند بیشتر مامان رو آشفته می کنند. دلم می خواد توی این همه منابعی که خواندم یا مطالبی که شنیدم ،کتابی وجود داشت که شرحی از شرایط دوران نوزادی و آنچه که یک مادر باید انجام بدهد موجود بود...
1 خرداد 1390

خنده برای مامانی

 طنین جونم به وبلاگ خاله سیما و آنیتا جونش که سر زدم دیدم که اون خاطراتش رو از زبون آنیتا جون می نویسه خیلی خوشم اومد ،تصمیم گرفتم که بعضی خاطراتت رو از زبون خودت بنویسم. خنده من برای مامان طاهره(١٦/٢/٩٠) من معمولا ً زیاد می خندم ،مامانی بهم میگه دختر خوش اخلاق و خوش خنده مامان ،اما انگار خنده دو شب پیش من واسش یه مزه دیگه داشت خیلی ذوق کرد ،سری دوم چنان ذوق کرد که من ترسیدم.اخه میدونید دو روزه که خاصه دارم واسه مامان طاهره میخندم.مامانی هم هر بار کلی قربون صدقه من میره و دائم میگه عاشقتم،خیلی بهم مزه میده من هم چند تا خنده خوشکل بهش هدیه کردم.  
1 خرداد 1390

حساسیت طنینم

  طنین خانومم  میخوام از ماجرای حساسیتت بگم(6 اردیبهشت 1390) 3-4 روزه که بدنت پر از جوش های قرمز شده .وقتی توی سایت مطالعه کردم و توی کتاب هام مطالعه کردم ،متوجه شدم که این جوش ها در ماههای اول زندگیت طبیعیه،ولی دلم آروم نگرفت و بالاخره به اصرار من امروز بابا آرام واست از دکتر منجم زاده وقت گرفت و عصری بهم ا محل کار اومد پیش ما،بعد  همراه مامان راضیه رفتیم مطب. نیم ساعت ،سه ربعی  بودیم که بابا آرام هم از محل کار اومد پیش ما. خلاصه رفتیم پیش دکتر،اول وزن و دور سر و ملاج و رفلکس هات رو بررسی کرد. وزنت 4200 شده و دور سرت 5/37 خلاصه همه چیز خوب بود و دکتر از  وضع شما راضی بود.مخصوصاً اینکه بیدار بودی و دک...
1 خرداد 1390

یک روز پر ماجرا

طنین خانومم امروز 4 اردیبهشت 1390 بود امروز خاله های نی نی سایتی امدن دیدن صورتی جوون که شخص شما باشید.عشق مامان طاهره ، قبل از اینکه مامان و بابا واست اسم انتخاب بکنند ،توسط خاله های نی نی سایتی صورتی لقب گرفته بودی.  خلاصه خاله ها اومدن خونمون دیدنت ،از قضا ،شما که هر روز بعد از ظهر ها خواب بودی.اون روز انگار خیال خوابیدن نداشتی. من نتونستم درست و حسابی پیش خاله ها بشینم. همش شما  نق نق می کردی و شیر می خواستی. البته فکر میکنم بد خواب شده بودی. خلاصه هر طور بود این مهومنی رو گذروندیم البته به کمک خاله سپیده و خاله مهسا و خاله نسیم که اونها هم امروز اومده بودن خونمون.    اما خبر دورم امروز ،خبر نامزدی خاله رجا بو...
1 خرداد 1390

اولین مهمونی

اولین مهمونی بالاخره دل رو به دریا زدیم و رفتیم مهمونی. 2 اردیبهشت وقتی تنها 24 روز از حضورت در این کره خاکی میگذشت. تصمیم گرفتیم بریم خونه ارسام کوچولو. البته همین ارسام کوچولو 8 ماه از شما بزرگتره و الان واسه خودش کلی مرد شده . خلاصه سرهمی نارنجیت رو واسه اولین بار تنت کردم.وای عروسک ناز مامان آدم دلش میخواست بخورتت اینقدر که ناناز شده بودی. بعد از اینکه بابا آرام کارهاش رو انجام داد و من و شما ضمن انجام کارهامون سریال "ستایش" رو نگاه کردیم.-البته شما خواب و توی بغل  مامان بودی- رفتیم مهمونی. خوب بود خوش گذشت، هر چند شما تمام مدت خواب بودی و همه حوصلشون سر رفت دوست داشتن بیدار باشی و بازی کنی ،ایشالله اون روز هم میرسه. در ضم...
1 خرداد 1390