طنینطنین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

نوگل گلستان عشق و محبت الهی

2 ماهه شدم

1390/3/8 10:34
نویسنده : مامان طاهره
687 بازدید
اشتراک گذاری

خاطرات طنین-8/3/1390

امروز دو ماهم رو به پایان رسوندم و از فردا ماه سوم زندگی من آغاز می شه ، عجب دنیایی این دنیا، دو ماه قبل ، جایی بودم تاریک ولی اینجا تا دلت بخواد نور هست و من عاشق این نورها هستم. از هر طرف این نورها می تابند چشمان من به سوی آنها خیره می مونه. بابا و مامان از دست من مجبورن شب ها نورهای اطراف من رو تا حدامکان کم بکنند تا من رضایت بدم که پلک هایم  رو برای خوابیدن روی هم بگذارم.

اونجا دور من رو آب گرفته بود ولی اینجا آب نیست یه چیزی هست که من نمی بینمش ولی گاهی بدجور وجودش رو احساس میکنم ،اگه گفتید چه وقت ؟؟!!! بله موقعی که دارم تند تند شیر می خورم و دهنم مشغول خوردنه و یه وقتی تو هول خوردن بینیم به می می مامان می چسبه .هااااااااااااااااااااااااه ، همین الان که یاد اون لحظات افتادم ،همون حس عجیب به سراغم اومد و من ناخودآگاه خوردن رو رها میکنم و بعد با این صدا که نوشتم هااااااااااااااااااااااه، همون چیز عجیب میاد تو دهنم و من احساس بهتری میکنم.

اونجا من نمی تونستم دست و پام رو خیلی راحت تکون بدم،چون خیلی محدود بودم و وقتی دست و پام رو تکون می دادم به اطرافم برخورد می کرد و من برای جابه جا شدن مجبور بودم با دست و پام فشار وارد کنم.که گاهی در این شرایط یک چیزی رو روی دست و پام از بیرون احساس میکردم که واسم خوشایند بود و الان که بیرون اومدم فهمیدم دست مامان و بابام بوده.

اون تو تنهای تنها بودم ،اما اینجا خیلی های دیگه شبیه من هستن ، اما نمی دونم چرا کش اومدن ، اندازه هاشون مثل من نیست، گاهی می ترسم ،زیر دست و پاشون گم بشم.

خلاصه که به قول نصیحت مامانم ،اینجا باید با دقت به اطرافم نگاه کنم و یاد بگیرم ،و به نظر میاد چیزهای خیلی زیادی هست که باید یاد بگیرم.سعی میکنم یادگیری هام رو اینجا بنویسم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان شینا
17 مهر 90 11:35
روز کودک مبارک کوچولو
مهتاب
16 آبان 90 10:47
قصه قربان " قصه تسلیم وخضوع "قصه عشق پسر"قصه اشک پدر "قصه خلع سلاح شیطان " قصه عطر بهشت " روز عرفه وعید عاشقان مبارک