طنینطنین، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره

نوگل گلستان عشق و محبت الهی

قلب مامانی-24/12/89-

  اینها همه برای دخترم که قلب مامان طاهره ست (هر وقت دلم از چیزی می گیره و دلتنگ و غمگین میشم تکون های تو حال من رو دگرگون می کنه ، کلی با تکون هات با مامان همدلی و همدردی میکنی،دختر با احساس مامان):                                       ...
1 تير 1390

تولد دایی بهامین -21/12/89-

  امروز تولد  دایی بهامین هست  دایی عشق مامان طاهره ست ،مامانی دایی ها رو خیلی دوست داره ، دایی بهامین هم که خوب وقتی بدنیا اومد که مامان طاهره ۱۸ ساله بود،یه جورایی مامانش بودم ،خیلی دوستش دارم. خوشحالم که دخترم یه دایی کوچولو داره.
1 تير 1390

بدن درد 24/12/89

  دختر گلم،خوبه از حال و احوال مامان بدونی ،چون مطمئنم وقتی تو بیای از شادی و شعف همه این دردها رو فراموش میکنم. مامانی مدتی هست تقریبا ً از اول اسفند تا الان که به شدت بدن درد داره ، خصوصا ً از ناحیه زانو و ساق پا،خیلی اذیتم ،ولی چیزی که بیشتر اذیتم میکنه این هست که به خاطر این دردها و البته رعایت حال شما ،نمی تونم به کارام برسم ،نزدیک به عید هست و از طرفی منتظر مسافر ویژمون هستیم یه عالمه کار دارم ،ولی نمی تونم به خوبی به کارام برسم. خیلی هم بی حال و بی حوصله و کلافه هستم . البته بخشی از این احساس ها به هورمون های بهم ریخته مامانی ارتباط داره ، بخشی از اون به خاطر هوای دلگیر این روزهاست که یا خاک یا ابر،بخشی هم به خاطر اتفاقاتی ...
1 تير 1390

کودکان باهوش و با احساس-24/12/89-

  عشق مامان ،عزیزم ،خوبی نوگل بوستان عشق و محبت الهی دخترم شما خیلی با احساس و دقیق و با هوشی .معمولا ً بسیاری بزرگترها بر این اعتقادند که بچه ها چیزی نمی فهمند ، و وقتی کار یا کلام  نامناسبی  را در حضور کودک ارائه می دهند و بعد از آنها خواسته می شود که جلوی کودک آن را انجام ندهند، در پاسخ می گویند ،ای بابا این که بچست چیزی حالیش نیست ، نمی فهمه. ولی من کاملا ً با این نظر مخالفم ، بچه ها خیلی خیلی خوب متوجه اطراف هستند و به شدت از محیط شان تأثیر می پذیرند ،فقط توانمندیهای لازم برای نشان دادن آنچه دریافت کرده اند را در سالهای اول زندگی بطور کامل ندارند. اما منظور اصلی مامان از بیان این مطلب این بود که بگم شما...
1 تير 1390

سرما خوردگی-24/12/89-

صبح به خیر نو گل گلستان عشق و محبت الهی خوبی مامانم ؟ عزیزم ، من و بابایی هر دو سرما خوردیم ، خوبه الان شما هنوز تو دلی هستی و گرنه شاید شما هم از من و بابا می گرفتی. بابا بعد از صبحانه رفت دکتر ، ولی من بهتر بودم فعلا ً قصددکتر رفتن ندارم ، با قرقره آب نمک و شلغم و مرکبات دارم خود درمانی میکنم ، راستش واقعا ً دلم نمیاد به این همه قرصایی که دارم می خورم باز دارویی اضافه کنم. الانم نشستم واست خاطره می نویسم و در عین حال دعاهای کودکانه گذاشتم که شما با اون روح پاکت گوش بدی ،نفس مامان.               عاشقتم           &...
1 تير 1390

مامان سحر خیز می شود-24/12/89-

  صبح به خیر دختر گلم امروز مامانی سحرخیز شده ، بعد از چند هفته امروز ساعت ۷:۳۰ بیدار شدم .متأسفانه آسمون شهرمون همچنان پر از خاک هست. منم از دیروز سوزش گلو دارم. اولش ترسیدم که سرماخوردگی باشه ولی ظاهرا ً از این خاک غلیظ هواست. صبح به مامانی و بابایی زنگ زدم. بابایی میگفت که گلوی اونم می سوزه ،آخه  اونجا هم خاک هست. بابایی میگفت که خوبه سحر زود بیدار شدی بچت هم یاد میگره زود بیدار شه. قربونت میشم بابایی نمی دونه شما از مامان و بابات سحر خیز تری.از همون اول صبح بازی کردنات شروع میشه. ...
1 تير 1390

شما برکتی عزیز دلم-24 /12/89-

  همیشه میگن نی نی ها با اومدنشون برکت به زندگی میارن .شما هم برکتهایی رو با خودت برای مامان بزرگ و بابا بزرگ (مادری) آوردی. توی چند ماه اخیر  اونها تونستن بالاخره به پروژه ی چند سالشون پایان بدن و توی یک خونه ی خوب و جدید ساکن بشن . البته همون خونه ای که مامان طاهره و دایی فرزاد و یک کوچولو هم دایی بهامین سالهای خوش زندگی را با بوی گچ و سیمان و حمل بلوک و آجر پشت سر گذاشتند ،ولی بالاخره با کمک یک آدم خیلی خیلی مهربون،اون خونه تخریب شد و تبدیل شد به یک خونه خوب و نو.  ماه پیش هم اون رو موکت کردن و مبل خریدن. دو روز پیش هم مامانی زنگ زد و یک خبر خوب داد ،بالاخره بابایی تونست ماشین بخره . خیلی خوشحال شدم. مامانی میگفت ای...
1 تير 1390

نگرانی مامان-24/12/89-

  قلب مامان فدای بازی کردن و تکون خوردنهات بشم که تا چند هفته دیگه به شکل دیگری در میاد و دیگه این یکی با هم بودنه(تو شکم مامانی) برای همیشه به تاریخ می پیونده، امروز که از خواب بیدار شدم دیدم آسمون نارنجیه،بله طبق معمول وقت خونه تکونی شد و خاک آسمون شهرمون رو فرا گرفت ،نمی دونی خونه چه وضعی داره ، همه نگرانی مامان اینه که توی این شرایط آشفته خونه ، شما تصمیم بگیری زودتر از راه برسی. خدایا یعنی نگرانی های پیش از تولد  این گل کوچولومون  برای مامان تمام میشه. هر چند امروز که با خاله ساناز صحبت میکردم می گفت نگرانی بعد از تولد نی نی ها بیشتر از این هاست ولی به هر حال این حالت غیر قابل پیش بینی برای مامان کلافه کننده س...
1 تير 1390