طنینطنین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

نوگل گلستان عشق و محبت الهی

سکسکه !!!

نفس مامان ، هیچ می دونی الان که تو شیکم مامانی هستی ، یک وقتهایی سکسکه می کنی. از طرفی کلی هیجان زده می شم و از طرفی کلی دلم می سوزه. احساس میکنم از این حالت اذیتی ولی کاری هم نمی تونم واست بکنم . فقط دلداریت میدم . جوون منی عزیزم.          اسفند ٨٩
14 تير 1390

دعایی برای دختر نازم

حتما ً این دعا رو می شناسی خانومی ، چون مامان طاهره معمولا ً هر روز این رو واست می خونه: ای خدای مهربان   این نوگل گلستان محبتت را از شبنم عنایت تر و تازه بفرما و این تازه نهال بوستان هدایت را به تربیت باغبان احدیت پرورش ده و این شاخ سبز را در گلشن الطاف مزین به شکوفه و برگ کن و این دردانه معرفت را در آغوش صدف رحمت بپرور ... ...
14 تير 1390

گزارش وضعیت سلامتت در پایان 3 ماهگی

  نفس مامان، دیروز من و شما و بابایی  رفتیم ،مطب دکتر مرعشی ،آخه سه روز بود که به خاطر سهل انگاری و عدم پرهیز من ، دوباره آثار حساسیتت رو دیدم و خیلی ناراحت و نگران بودم . من نمی دونستم ،امروز دکتر بهم گفت اگر ناپرهیزی کنید تا دو هفته بعدش هم احتمال دیدن نشونه های حساسیت وجود داره. به هر حال قول میدم بیشتر از این حواسم رو جمع کنم ، دلم واسه یه قاشق ماست و یه لقمه نون و پنیر  و یه لیس  بستنی بدجور تنگ شده ولی همش فدای یه تار موی دختر نازم. ان شاءالله بزرگتر که شدی و بهتر شدی با هم و  در کنار هم  می خوریم،عاشقتم. گزارش رشدت در پایان سه ماهگی: وزن:3700 قد:60 دور سر:40 الهی شکر دکتر از...
13 تير 1390

آثار من

زذلا تئلبیبذللدئوئتناتالئ ایمکتشدتر     ظلداتبسَو.ئو    افذد اینم چند کلمه از طنین خانم که در حالی که مامان دست طنین رو روی کیبورد فشار داده ثبت شده. اینم تصویر هدیه من به بابام که قولش رو داده بودم. ...
13 تير 1390

تحقق آرزوهای مامان

  دختر نازم واقعا ً از وقتی اومدی زندگی مامان پر از شادی شده و پر از اتفاقات خوب. امروز مامان فریده خبر داد که قصد دارن از امیدیه به اصفهان نقل مکان کنند ، باورم نمیشه، چون این یکی از آرزوهای بزرگ من بود ، بی نهایت خوشحالم. امیدوارم این اتفاق هر چه زودتر رخ بده. بابا بزرگ و مامان بزرگ سختی های خیلی زیادی توی زندگی متحمل شدن، یکی از بزرگترین آرزوهای من اینه که راحتی و شادی اونا رو ببینم و به نظر می رسه که دعاهام به مصلحت حق داره مستجاب میشه. خدایا هزاران بار شکر     ...
12 تير 1390

ورود به ماه چهارم

  دخترکم ،ناز مامان ،باورم نمیشه که سه ماهه پیش  ما هستی ، از امروز هم که 9 تیر 1390 بود، وارد چهارمین ماه زندگیت شدی .   کاش می تونستم احساسم رو اونجوری که واقعا ً هست ابراز کنم، نمی دونی ، نمی دونی که چقدر عاشقتیم. عاشقتیم ، خیلی زیاد. من و بابا آرام خیلی خیلی دوستت داریم و باورمون نمیشه که تو رو داریم. از اون لحظه ای که فهمیدیم وجود داری دوستت داشتیم و روز به روز عشقمون   بهت بیشتر شد   وقتی به دنیا اومدی که دیگه چی بگم . توی این یک ماهی که گذشت ،وقتی بیشتر از قبل بهمون نشون بدی که ما رو میشناسی  و  این شناختت رو و خوشحالیت از در کنار من و بابایی بودن رو با خنده...
10 تير 1390

سالگرد ازدواج

    دیروز(8 تیر 90) چهارمین سالگرد ازدواج من و بابا آرامی بود ، نمی دونم چطور خدا رو شکر کنم از این همه خوشبختی ای   که به من هدیه کرده ، بابا آرامی یک همسر فوق العاده ست ، خیلی مهربون و دوست داشتنی،همانطور که یه بابای خیلی مهربون برای شماست.   در این مدت که شما اومدی من نتونستم در مناسبتهایی که گذشت هدیه ای به بابایی بدم ،ولی این مناسبت خیلی خاص بود و دوست داشتم حتما ً چیزی تهیه کنم   بالاخره به این فکر افتادم   که کلیپی از خاطرات این چهار سال تهیه کنم ، خیلی سخت بود چون خیلی به برنامه پاورپوینت وارد نبودم ،خلاصه سه روز کامل پای کامپیوتر بودم ، از ساعتهای خوابم زدم که هر طور شده...
10 تير 1390

استقلال

نفففففففففففففففس مامان دیروز(3/4/90) دو بار تنهایی پایین موندی،یکبار عصر،بابایی بردت پایین پیش عمه گیسو گذاشتت و اومد بالا،وقتی بابایی تنها اومد ،تعجب کردم ، گفت آروم بودی گذاشتت پایین ،ولی چون بابابزرگ و مامان بزرگ ندیدنت ،یکبار دیگه شب ،وقتی از پیاده روی - خیلی گرم بود تا برج رفتیم و برگشتیم ،حسابی دست و پات داغ شده بود- برگشتیم ،بابایی دوباره برد گذاشتت پایین و اومد بالا ،با هم شام خوردیم ، ولی زودی زنگ زدن که بیایم دنبالت ،مثل اینکه حسابی بدقلقی کرده بودی و گریه و جیغ و..   (هی وای من)،ولی مامان درکت می کرد خوب شما خسته بودی ، توی گرما بردیمت بیرون و بدون شیر خوردن فرستادیمت پایین، ما بزرگها هم وقتی از گرما میایم خون...
4 تير 1390