نفففففففففففففففس مامان دیروز(3/4/90) دو بار تنهایی پایین موندی،یکبار عصر،بابایی بردت پایین پیش عمه گیسو گذاشتت و اومد بالا،وقتی بابایی تنها اومد ،تعجب کردم ، گفت آروم بودی گذاشتت پایین ،ولی چون بابابزرگ و مامان بزرگ ندیدنت ،یکبار دیگه شب ،وقتی از پیاده روی - خیلی گرم بود تا برج رفتیم و برگشتیم ،حسابی دست و پات داغ شده بود- برگشتیم ،بابایی دوباره برد گذاشتت پایین و اومد بالا ،با هم شام خوردیم ، ولی زودی زنگ زدن که بیایم دنبالت ،مثل اینکه حسابی بدقلقی کرده بودی و گریه و جیغ و.. (هی وای من)،ولی مامان درکت می کرد خوب شما خسته بودی ، توی گرما بردیمت بیرون و بدون شیر خوردن فرستادیمت پایین، ما بزرگها هم وقتی از گرما میایم خون...