طنینطنین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

نوگل گلستان عشق و محبت الهی

گزارشی از ماه سوم 4

اینم یکی دیگه از بازی هات ، زبونت رو زیاد از دهنت بیرون میاری.   اینم مال وقتیه که دیگه از بازی خسته میشی ،یک دفعه شروع میکنی نق نق کردن ، که مامان خسته شدم،بغلم کن. اینم یه شکل دیگه از خستگی و ناراحتیت. اینم مال وقتی که داری به حرفای مامان گوش می دی و واسه مامان میخندی و خودت رو لوس میکنی. ...
4 تير 1390

گزارشی از ماه سوم 1

نففففففففففففففس مامان (معمولا ً همین جوری با تاکید بر ف صدات میکنم ،بابایی هم تکرار میکنه و کلی می خنده) اینم گزارش تصویری ماه سوم:   دوست داری روی شکم بخوابی ، وقتی به پهلو هم میگذارم ،سعی میکنی بیای روی شکم این طوری با آرامش بیشتری می خوابی ، حدود یک هفته ست که شب ها هم روی شکم میگذارمت ، تو همین مدت هم تقریبا یاد گرفتی که خودت بخوابی ، بهت شیر میدم و میگذارمت روی شکم ،البته وقتی خیلی خوابت میاد و چشمات قرمز میشه و پر از آب ، بعد سرت رو چند بار به طرفین میکنی و با خودت حرف می زنی تا خواب می ، عاشق این خواب رفتنتم. توی این ماه به تدریج یاد گرفتی دستت رو بخوری ،اولش اتفاقی بود و فقط مچ دستت ،اونم گاهی ولی به تدریج ب...
4 تير 1390

گزارشی از ماه سوم 3

اینم یکی از نشانه های زمان خوبت، این جوری به مامان نشون می دی  که خوابت میاد.خیلی ناناز بینی و چشمات رو می مالی. این هم تلاشت برای غلت زدن که البته هنوز با موفقیت همراه نیست و فقط می تونی پایین تنت رو بچرخونی و بعدش گیر میکنی و کلی نق نق میکنی ،باید بیام نجاتت بدم. اینم با آب دهن بازی کردن و سرفه های الکیت ، طی همین یکی ،دو هفته ست که این کار رو میکنی ،یعنی آب دهنت رو جلوی لبت جمع کنی ،این یکی رو دیگه به مامان رفتی ، مامان فریده میگه منم که کوچیک بودم با آب دهنم بازی میکردم ،تازه باهاش ته گلوم صدا هم در می آوردم ،ببینم این کار رو هم میکنی یانه، وقتی هم با آب دهنت بازی میکنی ، می پره به گلوت و شروع به سرفه میکنی....
4 تير 1390

گزارش ماه سوم 2

نفس مامان ، نمی دونی توی این ماه چقدر با خنده هات ذوق کردیم ، دائما ً خنده هات بیشتر و جذاب تر شد ، الان دیگه در همه حالی می خندی ، هر کی باهات حرف میزنه می خندی ، خودت با خودت می خندی ، توی خواب میخندی ،خلاصه که خیلی خوش خنده ای . پنج شنبه که منزل عمو مهران و خاله ژیلا بودیم ، -که چقدر هم توی اون مهمونی با هامون همکاری کردی و آروم بودی- آخر بار اقای سروش قائمی شروع کرد با شما حرف زدن چنان باهاش حرف می زدی و میخندیدی که کل جمع به شوق آمده بود ، وقتی هم باهات صحبت نمی کرد شما صداش میکردی، هم آقا سروش  و هم میترا خانم میگفتن که ارتباط اجتماعی خیلی بالایی داری و خیلی با دقت به همه و اطرافت دقت میکنی ، آقا سروش میگفت خ...
4 تير 1390

شعری برای دخترم -24/12/89

مامانی این یکی از شعرهایی هست که شما دوست داری(شعری از مجموعه سرودهای هنگامه یاشار): تو که ماه بلند آسمونی منم ستاره می شم دورتُ می گیرم اگه ستاره بشی دورمُ بگیری منم ابر میشم روتُ می گیرم اگه ابر بشی رومُ بگیری منم بارون می شم چیک چیک می بارم اگه بارون بشی چیک چیک بباری منم سبزه می شم سر در می آرم تو که سبزه م بشی سر در بیاری منم گل می شم و پهلوت می شینم تو که گل می شی و پهلوم می شینی منم بلبل میشم چه چه می خونم شعر دیگر هم شعر "دنیا دنیا" ست که بنا به دلایلی نمی تونم اینجا بنویسم ولی حتما الان که داری این مطالب رو می خونی کاملا...
1 تير 1390

قلب مامانی-24/12/89-

  اینها همه برای دخترم که قلب مامان طاهره ست (هر وقت دلم از چیزی می گیره و دلتنگ و غمگین میشم تکون های تو حال من رو دگرگون می کنه ، کلی با تکون هات با مامان همدلی و همدردی میکنی،دختر با احساس مامان):                                       ...
1 تير 1390

تولد دایی بهامین -21/12/89-

  امروز تولد  دایی بهامین هست  دایی عشق مامان طاهره ست ،مامانی دایی ها رو خیلی دوست داره ، دایی بهامین هم که خوب وقتی بدنیا اومد که مامان طاهره ۱۸ ساله بود،یه جورایی مامانش بودم ،خیلی دوستش دارم. خوشحالم که دخترم یه دایی کوچولو داره.
1 تير 1390

بدن درد 24/12/89

  دختر گلم،خوبه از حال و احوال مامان بدونی ،چون مطمئنم وقتی تو بیای از شادی و شعف همه این دردها رو فراموش میکنم. مامانی مدتی هست تقریبا ً از اول اسفند تا الان که به شدت بدن درد داره ، خصوصا ً از ناحیه زانو و ساق پا،خیلی اذیتم ،ولی چیزی که بیشتر اذیتم میکنه این هست که به خاطر این دردها و البته رعایت حال شما ،نمی تونم به کارام برسم ،نزدیک به عید هست و از طرفی منتظر مسافر ویژمون هستیم یه عالمه کار دارم ،ولی نمی تونم به خوبی به کارام برسم. خیلی هم بی حال و بی حوصله و کلافه هستم . البته بخشی از این احساس ها به هورمون های بهم ریخته مامانی ارتباط داره ، بخشی از اون به خاطر هوای دلگیر این روزهاست که یا خاک یا ابر،بخشی هم به خاطر اتفاقاتی ...
1 تير 1390

کودکان باهوش و با احساس-24/12/89-

  عشق مامان ،عزیزم ،خوبی نوگل بوستان عشق و محبت الهی دخترم شما خیلی با احساس و دقیق و با هوشی .معمولا ً بسیاری بزرگترها بر این اعتقادند که بچه ها چیزی نمی فهمند ، و وقتی کار یا کلام  نامناسبی  را در حضور کودک ارائه می دهند و بعد از آنها خواسته می شود که جلوی کودک آن را انجام ندهند، در پاسخ می گویند ،ای بابا این که بچست چیزی حالیش نیست ، نمی فهمه. ولی من کاملا ً با این نظر مخالفم ، بچه ها خیلی خیلی خوب متوجه اطراف هستند و به شدت از محیط شان تأثیر می پذیرند ،فقط توانمندیهای لازم برای نشان دادن آنچه دریافت کرده اند را در سالهای اول زندگی بطور کامل ندارند. اما منظور اصلی مامان از بیان این مطلب این بود که بگم شما...
1 تير 1390

سرما خوردگی-24/12/89-

صبح به خیر نو گل گلستان عشق و محبت الهی خوبی مامانم ؟ عزیزم ، من و بابایی هر دو سرما خوردیم ، خوبه الان شما هنوز تو دلی هستی و گرنه شاید شما هم از من و بابا می گرفتی. بابا بعد از صبحانه رفت دکتر ، ولی من بهتر بودم فعلا ً قصددکتر رفتن ندارم ، با قرقره آب نمک و شلغم و مرکبات دارم خود درمانی میکنم ، راستش واقعا ً دلم نمیاد به این همه قرصایی که دارم می خورم باز دارویی اضافه کنم. الانم نشستم واست خاطره می نویسم و در عین حال دعاهای کودکانه گذاشتم که شما با اون روح پاکت گوش بدی ،نفس مامان.               عاشقتم           &...
1 تير 1390