طنینطنین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

نوگل گلستان عشق و محبت الهی

مامان سحر خیز می شود-24/12/89-

  صبح به خیر دختر گلم امروز مامانی سحرخیز شده ، بعد از چند هفته امروز ساعت ۷:۳۰ بیدار شدم .متأسفانه آسمون شهرمون همچنان پر از خاک هست. منم از دیروز سوزش گلو دارم. اولش ترسیدم که سرماخوردگی باشه ولی ظاهرا ً از این خاک غلیظ هواست. صبح به مامانی و بابایی زنگ زدم. بابایی میگفت که گلوی اونم می سوزه ،آخه  اونجا هم خاک هست. بابایی میگفت که خوبه سحر زود بیدار شدی بچت هم یاد میگره زود بیدار شه. قربونت میشم بابایی نمی دونه شما از مامان و بابات سحر خیز تری.از همون اول صبح بازی کردنات شروع میشه. ...
1 تير 1390

شما برکتی عزیز دلم-24 /12/89-

  همیشه میگن نی نی ها با اومدنشون برکت به زندگی میارن .شما هم برکتهایی رو با خودت برای مامان بزرگ و بابا بزرگ (مادری) آوردی. توی چند ماه اخیر  اونها تونستن بالاخره به پروژه ی چند سالشون پایان بدن و توی یک خونه ی خوب و جدید ساکن بشن . البته همون خونه ای که مامان طاهره و دایی فرزاد و یک کوچولو هم دایی بهامین سالهای خوش زندگی را با بوی گچ و سیمان و حمل بلوک و آجر پشت سر گذاشتند ،ولی بالاخره با کمک یک آدم خیلی خیلی مهربون،اون خونه تخریب شد و تبدیل شد به یک خونه خوب و نو.  ماه پیش هم اون رو موکت کردن و مبل خریدن. دو روز پیش هم مامانی زنگ زد و یک خبر خوب داد ،بالاخره بابایی تونست ماشین بخره . خیلی خوشحال شدم. مامانی میگفت ای...
1 تير 1390

نگرانی مامان-24/12/89-

  قلب مامان فدای بازی کردن و تکون خوردنهات بشم که تا چند هفته دیگه به شکل دیگری در میاد و دیگه این یکی با هم بودنه(تو شکم مامانی) برای همیشه به تاریخ می پیونده، امروز که از خواب بیدار شدم دیدم آسمون نارنجیه،بله طبق معمول وقت خونه تکونی شد و خاک آسمون شهرمون رو فرا گرفت ،نمی دونی خونه چه وضعی داره ، همه نگرانی مامان اینه که توی این شرایط آشفته خونه ، شما تصمیم بگیری زودتر از راه برسی. خدایا یعنی نگرانی های پیش از تولد  این گل کوچولومون  برای مامان تمام میشه. هر چند امروز که با خاله ساناز صحبت میکردم می گفت نگرانی بعد از تولد نی نی ها بیشتر از این هاست ولی به هر حال این حالت غیر قابل پیش بینی برای مامان کلافه کننده س...
1 تير 1390

خاطرات طنین دو ماه و سه هفته ای

اتفاق مهم این هفته مهمون داشتن مامان  اونم با وجود من و دست تنها . مامانی مهمون خارجی داشت ، دختر عمه مامان بزرگ فریده  با پسرش یعنی خاله صدیقه و شاهین  که بعد از 5-6 سال به ایران آمدن ،یک سری هم منزل ما اومدن ، مهمانی دادن با وجود من برای مامان کمی سخت بود ولی من دختر خوب و آرومی بودم ،و همکاری لازم رو با مامان کردم ، یا آروم توی کریر توی آشپزخونه کنار مامان بودم و یا می خوابیدم . یک وقتهایی هم پیش خاله صدیقه بودم و باهاش حرف می زدم و می خندیدم ، اونم کلی از من خوشش اومده بود. پس یادگیری این هفته همکاری با مامان. غیر از این توی این هفته یک مهمونی هم رفتیم ، 26 خرداد که روز پدر بود ، با دو تا خانواده ی دیگه از دوستان مامان...
1 تير 1390

خاطرات طنین دو ماه و دو هفته ای 2

  در این چند روز نتونستم بیام ولی موضوعی از این هفته مونده بود... در اون هفته من و مامان با بابابزرگ و مامان بزرگ و دایی بهامین و سحر و سپیده دختر عمه های دوقلوی مامان رفتیم هندیجان منزل عمه بزرگ مامان که متاسفانه 25 روز قبل از تولد من فوت شده بود. مامانی تا وارد خونه شد و دختر عمه بزرگش رو بغل کرد کلی گریه کرد ، مامان بزرگ من رو از بغل مامان گرفت ،مامانی خیلی ناراحت بود ، دوست داشت که عمه اش من رو ببینه،خلاصه که با مفهموم مرگ هم آشنا شدم ، یعنی اینکه بعد از این دنیا هم دنیای دیگه ای هست .خوب من توی اون دنیا آمادگی لازم برای اومدن توی این یکی دنیا رو پیدا کردم  و مامان میگه توی این دنیا هم باید آمادگی لازم برای رفتن به دنیای بع...
1 تير 1390

همیشه میشه با یک تصمیم تغییری در یکنواختی ها داد!!!!!!!!!!!!

    همیشه میشه با یک تصمیم تغییری در یکنواختی ها  داد!!!!!!!!!!!!-٢٤/١٢/٨٩- قلب مامان برای تو میگم که از تجربه های مامان و بابا بهره بگیری. امروز ۷ اسفند ۱۳۸۹ ،روز یکنواختی رو شروع کردم. چون دیشب نتونستم خوب بخوابم.ساعت ۶.۵ بیدار شدم. دیگه از درد نمی تونستم بیشتر از این در تخت باقی بمونم. ولی خیلی خسته و کسل بودم بنابراین بعد از ۲ و۳ ساعت ،به تخت برگشتم و خوابیدم و حدود ۱۲.۵ بیدارشدم و بعد ترتیب یک قورمه سبزی رو  دادم ،انصافاً بد هم نشد. ولی خوب روز یکنواختی بود و کمی هم کسل کننده چون هوا هم ابری شده. ولی بعد از گشتن تو نی نی سایت تصمیم گرفتم واسه عشق مامان و بابا یک وبلاگ درست کنم. و نتیجش هم شد اینی که روبر...
25 خرداد 1390

یک روز بارونی

 یک روز بارونی -٢٤/١٢/٨٩- قلب مامان طاهره ابها عزیزم دیروز یک روز پر کار داشتم این شد که نتونستم برای دخترم بنویسم. دیروز یک روز بارونی بود ،عجب بارون دلچسبی بود ، کلی من و بابایی در موردش باهات صحبت کردیم،چون رفته بودیم توی کیانپارس با ماشین گشتی می زدیم ،البته می خواستم برای دوخت پرده اتاق خودمون خریدهایی بکنم و یک آزمایش هم داشتم ،ولی زیر بارون خیلی مزه می داد، من و بابایی بارون رو خیلی خیلی دوست داریم ،به همین خاطر ذوق کرده بودیم و با همین ذوق در مورد بارون واست صحبت می کردیم. ظهر هم تولد باران جون بود ، شایدم به خاطر باران ،آسمون شهرمون بارونی شده بود. تولد زیر بارون هم که صفایی داشت،آخه خاله مریم من و شما رو برای تول...
24 خرداد 1390

برای تو که عزیز ترینی برای مامان و بابا-24 اسفند

  دختر نازم خیلی دوستت دارم ،خیلی زیاد ،دلم می خواد بهترین ها رو برای تو انجام بدم ، بهترین هایی که به پرورش جواهر ارزشمند روح لطیفت کمک بکنه و  عشق و محبت و نوعدوستی و مهربونی و فداکاری و وفاداری و حکمت و انصاف و ........ در وجودت پرورش بده. خدایا آیا من لیاقت پرورش این موجود روحانی و  ارزشمند رو دارم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خدای من کمکم کن. ...
23 خرداد 1390

تولد دایی فرزاد-23 اسفند

    دختر مامان خوبی عزیزم این هفته ، هفته تولده ،امروز هم تولد دایی بزرگ ست.دایی فرزاد. ایشاالله همیشه شاد و سلامت باشه. من همیشه دل نگران دایی هات هستم. بیشتر از یه خواهر ،دلسوز و دلنگرانشون هستم . حالا ببین  واسه تو هر روز  و هر لحظم چگونه خواهد بود؟؟!! خدا عالمه. ...
23 خرداد 1390