طنینطنین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

نوگل گلستان عشق و محبت الهی

حرفهای آخر !!!!

  جوووووووونم ، عشقم، نفسم، زندگیم  ،همه وجودم(٨/١/٩٠) الهی مامان فدات بشه ،یعنی جدا ً داری میای؟؟؟؟؟!!!!!!!! یعنی فردا توی بغل مامان طاهره ای . بابا آرام بالای سرمه میگه حرف آخراینکه خیلی دوسش دارم،شیر عسل منه ، از اون خوشمزه هاش. الان وجودم پر از احساس های خوب و قشنگه........من عاشق این خونواده سه نفری هستم........ کنار بابایی مهربونت وجودم پر از آرامش و سرور میشه ، فکرش رو بکن ُشما که بیای چه کن فیکونی درون مامانی پیش میاد........... عاااااااااااااااااااااشقتم. من برم آخرین عکس ها رو کنار بابا ارام بگیرم......... بعد نشونت میدم. بوس ...
23 خرداد 1390

خاطرات طنین دوماه و دو هفته ای 1

  باز هم یادگیری... من در هفته ای که گذشت یاد گرفتم یک فعالیتی  در این دنیا هست که بهش میگن سفر ، توی این فعالیت شما با یک وسیله از جایی به جای دیگه میری ،منم اولین سفرم رو در این هفته رفتم و از خونمون در اهواز رفتم منزل بابا بزرگ (بابای مامان)،در شهر امیدیه ، یک هفته اونجا بودم ،در این بین ، از اونجا هم رفتیم هندیجان،منزل عمه بزرگ مامانم ،که البته اونم یک سری یادگیری های خاص خودش رو داشت. اما توی این سفر من فهمیدم این دنیا خیلی بزرگتر از اونیه که فکر می کردم ، من همه جا رو با تعجب و چشمای باز نگاه میکردم .همه چیز برای من جدید و دیدنی بود. تازه اونجا با یه سری آدمهای شبیه خودم آشنا شدم ، ژینا دختر دختر عمه مامانی که13 رو...
23 خرداد 1390

خاطرات طنین دو ماه و یک هفته ای

قرار شد از یادگیری هام بگم . در یک هفته ای که گذشت من فهمیدم که برای اینکه سلامت و تندرست باشم باید سختی هایی متحمل بشم ، مثل سختی درد و تب دریافت واکسن، اما این رو هم متوجه شدم که یک نفر هست که توی این سختی ها در کنارمه و کمکم میکنه ، بله مامان طاهره، اون از سختی های من ناراحت میشه ،وقتی رفتیم واکسن بزنیم من رو بغل کرد ، ترجیح داد به جای اینکه تو بغل مامان بزرگ باشم تو بغل خودش باشم تا بیشتر احساس آرامش بکنم ، وقتی هم داشتن بهم واکسن می زدن سرش رو گذاشت روی سر من که چیزی نبینه. با وجود مامان طاهره راحت تر سختی ها رو تحمل میکنم. یاد گرفتم حتی توی سختی ها هم میشه شاد بود ،به همین خاطر اون روزی که واکسن دریافت کردم با وجود درد و تب باز ه...
23 خرداد 1390

خاطرات طنین دو ماهه

خاطرات طنین-8/3/1390 امروز دو ماهم رو به پایان رسوندم و از فردا ماه سوم زندگی من آغاز می شه ، عجب دنیایی این دنیا، دو ماه قبل ، جایی بودم تاریک ولی اینجا تا دلت بخواد نور هست و من عاشق این نورها هستم. از هر طرف این نورها می تابند چشمان من به سوی آنها خیره می مونه. بابا و مامان از دست من مجبورن شب ها نورهای اطراف من رو تا حدامکان کم بکنند تا من رضایت بدم که پلک هایم  رو برای خوابیدن روی هم بگذارم. اونجا دور من رو آب گرفته بود ولی اینجا آب نیست یه چیزی هست که من نمی بینمش ولی گاهی بدجور وجودش رو احساس میکنم ،اگه گفتید چه وقت ؟؟!!! بله موقعی که دارم تند تند شیر می خورم و دهنم مشغول خوردنه و یه وقتی تو هول خوردن بینیم به می می مامان می ...
23 خرداد 1390

2 ماهه شدم

خاطرات طنین-8/3/1390 امروز دو ماهم رو به پایان رسوندم و از فردا ماه سوم زندگی من آغاز می شه ، عجب دنیایی این دنیا، دو ماه قبل ، جایی بودم تاریک ولی اینجا تا دلت بخواد نور هست و من عاشق این نورها هستم. از هر طرف این نورها می تابند چشمان من به سوی آنها خیره می مونه. بابا و مامان از دست من مجبورن شب ها نورهای اطراف من رو تا حدامکان کم بکنند تا من رضایت بدم که پلک هایم  رو برای خوابیدن روی هم بگذارم. اونجا دور من رو آب گرفته بود ولی اینجا آب نیست یه چیزی هست که من نمی بینمش ولی گاهی بدجور وجودش رو احساس میکنم ،اگه گفتید چه وقت ؟؟!!! بله موقعی که دارم تند تند شیر می خورم و دهنم مشغول خوردنه و یه وقتی تو هول خوردن بینیم به می می مامان می ...
8 خرداد 1390

*تقدیم به دوست عزیزم*

  *تقدیم به دوست عزیزم* نگارش در تاريخ 8 / 1 / 1390 و ساعت 17:50 توسط مامان طاهره  فرشته جووون سلام   خیلی مهربونی خانم ،خیلی با معرفتی و لطف زیادی داری.این رو از ته قلب میگم. بی نهایت از شما ممنونم که میای بهم سر می زنی و از حالم می پرسی ، وقتی می بینم اومدی ،خیلی ذوق میکنم ،حس خیلی خوبی به شما دارم ، ندیده دوستت دارم و برام مثل خواهری که ندارم عزیزی. امیدوارم نی نیت رو به سلامتی بغل کنی و همیشه شاد و مسرور باشی. امیدوارم یک روز با حضور شوهرا و نی نی ها همدیگه رو ملاقات کنیم. به امید روز دیدار ...
1 خرداد 1390