طنینطنین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

نوگل گلستان عشق و محبت الهی

درد دل مامانی با طنین 2

1390/3/1 13:47
نویسنده : مامان طاهره
371 بازدید
اشتراک گذاری

 

درد دل مامانی با طنین 2 (25/2/1390)

عزیز مامان ،طنین خانومم ، خیلی کلافم ،من عاشق ثبت خاطره هام از روز اول تصمیم داشتم دائم خاطرات زندگیت رو ثبت کنم ،ولی واقعا ً نمی رسم ، به سختی می خوابی ،وقتی هم خوابیدی باید به کارهای عقب موندم برسم ،تا بیداری هم توی بغلم هستی و اون موقع خاطره نوشتن، کار سختیه.

برای مثال دیشب حدود 3، 5/3 خوابیدی و 8 بیدار شدی ، من برای اولین بار دیشب روش شکم خوابوندمت،البته طول روز این کار رو بارها انجام داده بودم ،خصوصا ً از 1 ماهگیت ،ولی شب ها نه ، می ترسیدم شب روی صورت بیای و من متوجه نشم ، اما پشیمون شدم ،چون خودم نیم ساعت به نیم ساعت بیدار میشدم(از نگرانی) و چکت میکردم. خلاصه ساعت 8 بیدار شدی و الان که حدود 11 هست خوابیدی.من هم ناهار و کار خونه رو گذاشتم کنار و اومدم دو کلمه بعد از مدتها بنویسم و بعد  بیام کنارت بخوابم که شدیدا ً به خواب نیاز دارم ،البته اگه خوابم ببره،چون بی موقع نمی تونم بخوابم.

از اتفاقات جالب این روزها بگم که حدود یک هفته ست داری تلاش میکنی که با آغو کردن باهامون حرف بزنی ،امروز یک آغوو نسبتا ً واضح گفتی ، قبلی ها بیشتر یه تلاش نه چندان موفق بود ،ولی امروزی خیلی بهتر بود و من کلییییییییییییییییییییییییییی ذوق کردم.

این روزها حسابی واسمون می خندی ،البته خنده هات تقریبا ً یک هفته ست شروع شده (خنده آگاهانه) و وقتی باهات حرف می زنیم واسمون می خندی ،منتها ابتدا فقط واسه مامان طاهره می خندیدی ولی کم کم بقیه رو هم تحویل گرفتی. 3 روز پیش که برای چکاپ رفته بودیم مطب دکتر منجم زاده ،کلی واسه من و بابایی می خندیدی،بیشتر ازهمیشه فبابا آرام هم خیلی ذوق کرده بود. دکتر از وضعیتت راضی ود.وزنت 4650 شده،یعنی در این مدت روزی 4/33 گرم اضافه کردی که دکتر میگفت 25 گرم رو ما میگیم خوب ،حتماً 33 عالیه. دور سرت هم 5/37 شده بود. دکتر میگفت که هم خوب گردن می گیری و هم خوب پات رو روی زمین میگذاری. خلاصه که عاشقتم خیلی خوب داری پیش میری.

منتها اگه خواب شبت هم خوب می شد ،دیگه عالی تر هم می شد و اینکه یاد می گرفتی بعد از شیر خوردن بخودت سریع بخوابی (چقدر پر توقع،هههههههه).آخه معمولا ً تا میای بخوابی خصوصا ً شبها چند ساعتی شیر می خوری ،طوری که تقریبا دیگه از حال میرم ،از درد و ضعف و بی خوابی.

دیروز خیلی بی خواب شده بودی همین باعث میشد که بیشتر نق نق کنی ،ما هم می خواستیم شب بریم بیرون ،من باید حاظر میشدم و شما می خواستی شیر بخوری ، بابایی خیلی سعی میکرد آرومت کنه ،اما از ناراحتی گریه های تبدیل به جیغ زدن شده بود ، که یک باره بابایی صداش رو یک کوچولو بالا برد و گفت طنین بسه ،آروم باش مامان الان میاد ،چند لحظه آروم شدی و مات و مبهوت به بابا آرام نگاه کردی، فکر کنم باورت نمیشد بابا آرام مهربون دعوات کرده ، خلاصه ولی بعد از چند لحظه ادامه دادی تا بالاخره من که نفهمیدم چطور آماده شدم ،خودم رو بهت رسوندم و.................           (ادامه دارد )

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان پرهام
29 اردیبهشت 90 18:50
سلام به مامانی طنین کوچولوی ناز! بابا افرین به همت تو مامان خوب و شجاع. من که تا دو ماهگی پرهام رسما آویزون مادرم بودم حتی بلند شدم بچه ی 20 روزم رو بردم از مشهد به تهران تا پیش مامانم باشم. چون از پس حتی پوشک کردنش برنمی اومدم! به ماهم سری بزن!
مامان طاها
1 خرداد 90 6:21
سلام طاهره جون ماه های اول تولد نی نی ها هم به خودشون و هم به پدر و مادر یکمی سخت میگذره .. اگه میتونی از اطرافیانت کمک بگیر و بیشتر استراحت کن ایشالا که این دوران برات با خوشی سپری بشه عزیزم ..طنین خوشکل و خوش خنده مو ببوس
مامان هوراد
3 خرداد 90 12:41
مادران آبی‌ترین، دریایی‌ترین و آسمانی‌ترین فرشته زندگی هستند روزت مبارک فرشته خلقت . . .
مامان طاها
3 خرداد 90 13:08
تو بهترین گل، میان شهر گلهایی تو رنگ آفتابی، شب که می رسد، مثل ستاره، گوئیا مهتابی روزت مبارک . .