یک روز با طنین در ماه پنجم
یک روز با طنین در ماه پنجم
امروز داشتم با خودم فکر می کردم که هر چه پیش می ریم ، خاطرات خوش روزهای گذشته با تو بودن کمرنگ تر میشه و فقط کلیاتش در ذهن باقی می مونه، خیلی دلم سوخت و تصمیم گرفتم ، هر چند روز یکبار ، خاطره یک روز کاملت رو بنویسم.
امروز شما 4 ماه و 12 روزت هست، یعنی 12 روز از ماه پنجم رو پشت سر گذاشتی.
امروز ساعت 8:15 بیدار شدی.طبق معمول همیشه وقتی اومدم بالای سرت و صبح به خیر گفتم ، یه خنده ناز و خوشکل به مامان هدیه کردی.ولی خیلی خوابت می اومد و چندان سر حال نبودی.بهت شیر دادم،پوشکت رو عوض کردم و شعر هر روز صبحت رو واست خوندم و شما واسه مامان می خندیدی و من لذت می بردم.بعد رفتیم تو پذیرایی روی مبل ها نشستیم و من کارت های دید آموز حیوانات رو بهت نشون دادم ،ولی دیدم خیلی توجه نمی کنی و خوابت میاد منم بهت شیر دادم و گذاشتمت تو کریرت و تکونت داده و شما ضمن گوش دادن به دعاها .....ادامه دارد