طنینطنین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

نوگل گلستان عشق و محبت الهی

جیغ هایت برایم قابل درک نبود

1390/4/14 11:17
نویسنده : مامان طاهره
363 بازدید
اشتراک گذاری

جیغ هایت برایم قابل درک نبود

 

طنین نازنیم تا الان خاطرات تلخ و شیرین مادرانه ام رو یک جا می نوشتم ولی از امروز جدا می نویسم که تلخی ها رو از شیرینی ها جدا کنم ، اونا رو برای خودم می نویسم و مامانایی که بخوان از این تجربیات بهره ای بگیرند و خاطرات شیرین زندگی رو با تمام وجودم به تو تقدیم می کنم.با این امید که توی زندگیت بتونم تلخی ها رو تا جایی که امکان داره ازت دور کنم و فقط لحظات شیرین و پر از شادی و آرامش رو برایت فراهم کنم با کمک های اول خدای بزرگ و دوم بابا آرام  مهربونت.

دیشب شب خیلی خیلی خیلی سختی رو گذروندم.

ساعت حدود یک ربع به دو ،طنین رو خوابوندم و گذاشتم توی گهوارش ،چون بی خواب شده بود (ساعت 12 خوابید ،بعد تو جابه جایی بیدار شد و بعد هم شروع کرد به بازی و خنده )، تا دوباره خوابوندمش  زمان برد و توی این فاصله شیر زیادی خورد و طبق معمول بدون آروغ خوابید ، (وقتی خواب میره ،دیگه آروغ نمی زنه).

ساعت حدود 2:15 بود که با نق نق هاش بیدار شدم ،از اونجایی که نای تکون خوردن نداشتم ، تو حالت خوابیده به سختی سرم رو بلند کردم وقتی دیدم چشماش نیمه بازه، گهوارش رو تکون دادم که سریع خواب بره و بغلش نکردم.

تو همون حال خودم خواب رفتم ،البته قبلش به طنینم نگاه دوباره ای انداختم و دیدم که چشمای نازش بست ست ،منم مطمئن شدم خواب رفته و خودم از حال رفتم .

خدای من چه لحظه بد و وحشتناکی بود ،الان که بهش فکر میکنم باز حالم بد میشه، یک دفعه با صدای جیغ طنینم از ترس تو جام نشستم و سعی کردم با تمام لرزه ای که به تنم افتاده بود ،طنین رو  بغل کنم ، خدا کمک کرد از دستم نیافتاد ،چون بدجور دستام میلرزید ،خیلی سخت بلندش کردم ،آرامم هم با صدای جیغ طنین بلند شده بود،ولی تو تاریکی اتاق متوجه حال من نبود ،منم از شدت بغض نمی تونستم یک کلمه با طنین یا آرام حرف بزنم ،فقط سر طنین رو به سینم فشار می دادم و سعی می کردم به سختی باهاش حرف بزنم ،احساس میکردم زبونم سنگین شده ، طنین رو که تو آغوش داشتم کمی بهتر شدم ولی اون همچنان گریه میکرد ، همون لحظه که از جاش بلندش کردم آروغ زد و من مطمئن شدم که علت ناراحتیش همون شیر زیادی بود که توی معدش جمع شده بود.

آرام پا شد چراغ رو روشن کرد ،تازه متوجه حال من شد ، سعی میکرد بهم دلداری بده که چیزی نشده ، بهش گفتم طنین رو بغل کن ،چون نمی تونستم نگهش دارم ، بدنم سست شده بود و همچنان می لرزیدم....

این داستان ادامه داره....

 

خلاصه کم کم طنین تو بغل باباش آروم شد ، باباش بلندش کرد باهاش راه رفت و باهاش آروم آروم مثل همیشه صحبت کرد ، بعد بردش توی اتاق خودش و پوشکش رو عوض کرد ،تو این فاصله آبی به دست و صورتم زدم تا آروم بشم ، بهتر شده بودم ولی ترس عجیبی تمام وجودم رو گرفته بود.

رفتم پیش پدر و دختر ،فداش بشم اون که فقط می خندید ، خنده هاش آروم ترم کرد .

خدایا این چه حیه که بافرستادن فرشته های کوچولوت تو وجود مادر ایجاد میکنی ، من از گریه اش دست و دلم می لرزه ، دیگه چه برسه به جیغش ،واقعا ً حالم بد شده بود.

خلاصه بعد از حدود نیم ساعتی برگشتیم توی اتاق نمی خواستم بهش شیر بدم ، گذاشتم توی گهوارش و کمی تکونش دادم ،خوابش برد ، ولی تا حدود 4:30،5 ،خواب درست نرفت و هر یه ربع ،20 دقیقه که می خوابید باز با یه جیغ با شدت کمتر و گریه از خواب بیدار می شد ، دیدم این جوری فایده نداره ، گذاشتمش روی تخت کنار خودم ، خیلی بهتر شد و تونستیم حدود 5:30 بخوابیم و 7:30 بیدار شدیم ، اون رو دوباره بعد از نیم ساعت خوابوندم ولی خودم دیگه خواب نرفتم.

تو تمام یه ربع ،بیست دقیقه ها و دو ساعت دو صبح که چشمام روی هم می رفت ،دائم خواب آشفته می دیدم ، به هر حال نتونستم معنای این واکنش بی سابقه طنین رو درک کنم ، در دو ماه اول ،خواب خوبی نداشت ،دیر می خوابید ، هر دو ،سه ساعت واسه شیر بیدار میشد ،اما صرفا ً با نق نق و یا تکونای گهوارش من رو بیدار می کرد ولی دیشب......

امیدوارم هیچ مادر و پدری تجربش نکن ، خیلی خیلی خیلی بد بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان فرشته
16 تیر 90 16:35
وای طاهره جونم چی کشیدی
ان شاا... دیگه هیچ وقت تکرار نشه


مرسی عزیزم