طنینطنین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

نوگل گلستان عشق و محبت الهی

خاطرات طنین دو ماه و یک هفته ای

قرار شد از یادگیری هام بگم . در یک هفته ای که گذشت من فهمیدم که برای اینکه سلامت و تندرست باشم باید سختی هایی متحمل بشم ، مثل سختی درد و تب دریافت واکسن، اما این رو هم متوجه شدم که یک نفر هست که توی این سختی ها در کنارمه و کمکم میکنه ، بله مامان طاهره، اون از سختی های من ناراحت میشه ،وقتی رفتیم واکسن بزنیم من رو بغل کرد ، ترجیح داد به جای اینکه تو بغل مامان بزرگ باشم تو بغل خودش باشم تا بیشتر احساس آرامش بکنم ، وقتی هم داشتن بهم واکسن می زدن سرش رو گذاشت روی سر من که چیزی نبینه. با وجود مامان طاهره راحت تر سختی ها رو تحمل میکنم. یاد گرفتم حتی توی سختی ها هم میشه شاد بود ،به همین خاطر اون روزی که واکسن دریافت کردم با وجود درد و تب باز ه...
23 خرداد 1390

خاطرات طنین دو ماهه

خاطرات طنین-8/3/1390 امروز دو ماهم رو به پایان رسوندم و از فردا ماه سوم زندگی من آغاز می شه ، عجب دنیایی این دنیا، دو ماه قبل ، جایی بودم تاریک ولی اینجا تا دلت بخواد نور هست و من عاشق این نورها هستم. از هر طرف این نورها می تابند چشمان من به سوی آنها خیره می مونه. بابا و مامان از دست من مجبورن شب ها نورهای اطراف من رو تا حدامکان کم بکنند تا من رضایت بدم که پلک هایم  رو برای خوابیدن روی هم بگذارم. اونجا دور من رو آب گرفته بود ولی اینجا آب نیست یه چیزی هست که من نمی بینمش ولی گاهی بدجور وجودش رو احساس میکنم ،اگه گفتید چه وقت ؟؟!!! بله موقعی که دارم تند تند شیر می خورم و دهنم مشغول خوردنه و یه وقتی تو هول خوردن بینیم به می می مامان می ...
23 خرداد 1390

2 ماهه شدم

خاطرات طنین-8/3/1390 امروز دو ماهم رو به پایان رسوندم و از فردا ماه سوم زندگی من آغاز می شه ، عجب دنیایی این دنیا، دو ماه قبل ، جایی بودم تاریک ولی اینجا تا دلت بخواد نور هست و من عاشق این نورها هستم. از هر طرف این نورها می تابند چشمان من به سوی آنها خیره می مونه. بابا و مامان از دست من مجبورن شب ها نورهای اطراف من رو تا حدامکان کم بکنند تا من رضایت بدم که پلک هایم  رو برای خوابیدن روی هم بگذارم. اونجا دور من رو آب گرفته بود ولی اینجا آب نیست یه چیزی هست که من نمی بینمش ولی گاهی بدجور وجودش رو احساس میکنم ،اگه گفتید چه وقت ؟؟!!! بله موقعی که دارم تند تند شیر می خورم و دهنم مشغول خوردنه و یه وقتی تو هول خوردن بینیم به می می مامان می ...
8 خرداد 1390

خنده برای مامانی

 طنین جونم به وبلاگ خاله سیما و آنیتا جونش که سر زدم دیدم که اون خاطراتش رو از زبون آنیتا جون می نویسه خیلی خوشم اومد ،تصمیم گرفتم که بعضی خاطراتت رو از زبون خودت بنویسم. خنده من برای مامان طاهره(١٦/٢/٩٠) من معمولا ً زیاد می خندم ،مامانی بهم میگه دختر خوش اخلاق و خوش خنده مامان ،اما انگار خنده دو شب پیش من واسش یه مزه دیگه داشت خیلی ذوق کرد ،سری دوم چنان ذوق کرد که من ترسیدم.اخه میدونید دو روزه که خاصه دارم واسه مامان طاهره میخندم.مامانی هم هر بار کلی قربون صدقه من میره و دائم میگه عاشقتم،خیلی بهم مزه میده من هم چند تا خنده خوشکل بهش هدیه کردم.  
1 خرداد 1390