طنینطنین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

نوگل گلستان عشق و محبت الهی

اولین مسافرت من

1390/5/2 20:47
نویسنده : مامان طاهره
779 بازدید
اشتراک گذاری

 

من طنین خانم هستم  اومدم که از خاطره مسافرتم بگم، هرچند قبلا ً امیدیه و هندیجان رفته بودم ولی اولین مسافرت راه دورم رو حدود 10 روز پیش رفتم.

21 تیر عروسی خاله رجا بود و همون شب خاله نورا داشت ایران رو ترک می کرد ، این شد که مامانم، بهترین بابای دنیا -بابای خودم- رو راضی کرد که ما رو ببره کرج ، خلاصه ما 20 تیر ماه با ریو فرست کلس بهترین بابای دنیا با همراهی بابا سهراب و مامان راضیه و عمه گیسو و خاله نیره عازم کرج شدیم.

من سعی کردم نهایت همکاری رو با مامان و بابا داشته باشم ، در نتیجه در طول مسیر  خوابیدم

 و فقط برای شیر خوردن و تعویض پوشک از خواب بیدار می شدم و البته زمان هایی هم برای استراحت توقف داشتیم که باز بیدار میشدم و از طبیعت لذت می بردم

.

" در مسیر بروجرد ،کنار یک آب خنک پیاده شدیم ،بابم دستم رو گذاشت زیر اب و من سردم شد و گریه کردم"

"البته خیلی زود با وساطت مامان راضیه ، آروم شدم"

" اینجا هم تو مسیر اراک باز کنار یک چاه آب ایستادیم و آب خنکی به دست و رو زدیم"

 همه چیز خوب بود الا گرمای هوا که گاهی به خاطر اینکه به ماشین بهترین بابای دنیا فشار وارد نشه مجبور می شدیم تحملش کنیم و در این شرایط من یک کمی بی قراری می کردم چون گرما اذیتم میکنه.

"اینجا دارم از هوای خنک کولر لذت می برم،پای من رو داشته باشید"

خلاصه که توی راه بد نبود ،البته  خیلی دیر به کرج رسیدیم ،چون وارد طهران که شدیم ،بهترین بابای دنیا در اثر خستگی یک تابلو رو اشتباه دید و مجبور شدیم یکساعتی در طهران بچرخیم تا یک خروجی به سمت اتوبان کرج پیدا کنیم ، خلاصه دردسرتون ندم ، حنابندون رو که از دست دادیم ، ولی وقتی  رسیدیم، کمی بعد خاله نورا و خاله بنفشه از راه رسیدن و مامانم از دیدن دوستانش کلی ذوق کرد و این وسط من چقدر خریدار داشتم و بسی تعریف بابت خوش رویی و آروم بودن دریافت کردم بماند،دیگه خودتون در جریان هستید بهتره من زیاد از خودم تعریف نکنم.

21 تیر که منزل خاله نورا اینا بودیم  با کلی رفت و اومد و مهمون بازیهمراه بود، به خاطر اینکه خاله نورا شب عازم سفر بود و همه برای خداحافظی میومدند پیشش ،بعد از ظهر هم مامانی با خاله نیره و خاله بنفشه رفتند آرایشگاه و من موندم پیش بهترین بابای دنیا و مامان خاله نورا و من یک کوچولو بی قراری کردم، چون دلم واسه مامانم خیلی زود تنگ شد ،به هر حال همه واسه ساعت 8:30 حاضر شدیم و با خاله نورا خداحافظی کردیم و رفتیم عروسی خاله رجا.

وارد که شدیم صدای بلند ساز و آواز به گوش می رسید ، نمی دونم چی شد که یک دفعه مامانم حالش دگرگون شد و اشک توی چشماش جمع شد ،کم کم کاشف به عمل اومد که بابت گوش های من و اذیت شدن من ناراحته ،ولی من بی توجه به اون همه شلوغی و رقص و ساز و آواز با ترفندی که بهترین بابای دنیا واسه محافظت گوش هام به کار برد در طول جشن خوابیدم

البته ما بینش چند باری هم بیدار شدم،مثلاً واسه شیر خوردن و یا موقع شام که وقتی همه سالن رو ترک کردند پوشکم تعویض شد و بعد در سالن غذا خوری من بیدار بودم  و از همین قضیه سواستفاده ها شد،میگم واستون ،اومدن نوشابه های اضافه رو از روی میز ما بردارن که من زبون بسته رو بهونه قرار دادن و یک نوشابه اضافه واسه خودشون برداشتن و اون خانمه به من نگاهی انداخت و با لبخند اون رو بعنوان سهم من باقی گذاشت،خلاصه ما همه جوری در خدمتیم.

شب خوبی بود ،خاله رجا  و مامانش بسی از دیدن ما شاد شدن و از ما درخواست نمودن عکسی با عروس خانم-همون خاله رجا-بیاندازیم و ما هم پذیرفتیم دیگه ،یک کمی هم وسط تو بغل مامانم یه غری دادم ، یک جایی هم وقتی آهنگ" ای جان لبات و غر کمر و ادات رو پخش کردن" مامانم از وسط میدون رقص، با انگشت به من اشاره می کرد  و می رقصید و من بسی ذوق بسیار می نمودم.برگشتن از عروسی و پیدا کردن آدرس خونه هم خودش ماجرایی بود که حالا اون بماند.

صبح که بیدار شدیم دیدم که اااااااااااااااا ،خاله نورا خونست ،بنده خدا خاله نورا که هم عروسی رو از دست داد و هم پروازش به خاطر خرابی چراغ های هواپیما کنسل شده بود.فرصت کمی داشتیم وعلی رغم میل مامان و خاله نورا ،بعد از صبحانه اونجا رو ترک کردیم و رفتیم منزل عمو عرفان و خاله بهاره و آوا جون.از اونجا هم با هم رفتیم طالقان ،بد نبود ،اونجا هم از طبیعت لذت بردیم و میون گیلاس ها عکسی به یادگار گرفتیم.

"من و دوستم آوا ،رو پای بهترین بابای دنیا"

شب هم منزل عمو عرفان بودیم ،فردا صبح رفتیم خیابون طالقانی کرج خرید کردیم و بعد از ناهار عازم طهران شدیم.اول رفتیم هایپر استار ،بعد رفتیم خانه کودک فراز و شب هم رفتیم منزل خاله انیسا و عمو انیساونجا یک اتفاق خیلی مهم افتاد من برای اولین بار یک غلت کامل زدم و خودم دستم رو از زیر تنم در آوردم ،غیر از این ساعت 11:30 خوابیدم و ساعت 7:30 بیدار شدم و برای اولین بار 8 ساعت یکسره خوابیدم.

"منزل خاله انیسا و عمو انیس"

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)