استقلال
نفففففففففففففففس مامان
دیروز(3/4/90) دو بار تنهایی پایین موندی،یکبار عصر،بابایی بردت پایین پیش عمه گیسو گذاشتت و اومد بالا،وقتی بابایی تنها اومد ،تعجب کردم، گفت آروم بودی گذاشتت پایین ،ولی چون بابابزرگ و مامان بزرگ ندیدنت ،یکبار دیگه شب ،وقتی از پیاده روی - خیلی گرم بود تا برج رفتیم و برگشتیم ،حسابی دست و پات داغ شده بود- برگشتیم ،بابایی دوباره برد گذاشتت پایین و اومد بالا ،با هم شام خوردیم ، ولی زودی زنگ زدن که بیایم دنبالت ،مثل اینکه حسابی بدقلقی کرده بودی و گریه و جیغ و.. (هی وای من)،ولی مامان درکت می کرد خوب شما خسته بودی ، توی گرما بردیمت بیرون و بدون شیر خوردن فرستادیمت پایین، ما بزرگها هم وقتی از گرما میایم خونه حوصله نداریم ،چه برسه به شما طفلکیها، اما عوضش دیشب ساعت 1:30 خوابیدی، کلیییییییییییییییییییی ذوقیدم ،یک سری 5 بیدار شدی و سری دوم ساعت حدود 8:30 بود.
و اما استقلال مامان ، پنج شنبه صبح باید می رفتم جایی ، خیلی ترس داشتم چون برای اولین بار میخواستم شما رو به تنهایی جایی ببرم، اونم با تاکسی ، ولی خوب همه چیز به خوبی گذشت و من برای آرامش خیالم ، کمربند کریرت رو بستم و خلاصه بردم و آوردم ،اونجا هم خواب بودی و نهایت همکاری رو با من کردی.عاشقتم.