خاطرات طنین دوماه و دو هفته ای 1
باز هم یادگیری...
من در هفته ای که گذشت یاد گرفتم یک فعالیتی در این دنیا هست که بهش میگن سفر ، توی این فعالیت شما با یک وسیله از جایی به جای دیگه میری ،منم اولین سفرم رو در این هفته رفتم و از خونمون در اهواز رفتم منزل بابا بزرگ (بابای مامان)،در شهر امیدیه ، یک هفته اونجا بودم ،در این بین ، از اونجا هم رفتیم هندیجان،منزل عمه بزرگ مامانم ،که البته اونم یک سری یادگیری های خاص خودش رو داشت. اما توی این سفر من فهمیدم این دنیا خیلی بزرگتر از اونیه که فکر می کردم ، من همه جا رو با تعجب و چشمای باز نگاه میکردم .همه چیز برای من جدید و دیدنی بود.
تازه اونجا با یه سری آدمهای شبیه خودم آشنا شدم ، ژینا دختر دختر عمه مامانی که13 روز بعد از من اومده توی این دنیا ، و اردوان که 50 روز بعد از من اومده ، اونا هم از همون فضای تنگ و تاریک اومده بودن، و رها که 4 ماه زودتر از من اومده بود،خلاصه که فهمیدم دوست چیز خوبیه،البته من چند تا دوست هم توی شهر خودم دارم،مثل ارسام، آراد،باران،کیاوش،سام و... .
این یادگیری ادامه دارد....