من 4 ماهه شدم
خوب شرح حال ماه چهارم زندگیم رو با تصاویری بالا شروع کردم ، که دیگه نیاز به شرح نداره ، خودتون می تونید ببینید ، از ابتدا تا انتهای ماه چه پیشرفتی کردم.الان دیگه می تونم مدت طولانی سرم رو بالا نگه دارم و حتی به راحتی به اطراف بچرخونم.
یه توانایی دیگم ،ارتباط برقرار کردن با عروسکهام و کلا ً وسایل اطرافم هست ، دوست دارم در همه چیز دقت کنم و از همه چیز سر در بیارم.
همین قضیه توجه من، باعث شد که مامان مواقعی که کار داشت ،خصوصا ً موقع تهیه ناهار من رو در استخر بادی ام بگذاره در کنار عروسک هام، تازه به مرور من یاد گرفتم با پاهام به جغجغه ای که مامان واسم آویزون کرده بود بزنم .....
تو این ماه دستم رو شناختم ، حسابی باهاش بازی میکنم و نگاهش میکنم ، باهاش به اشیاء مختلف چنگ می زنم و اونها رو به سمت دهنم می برم،خوب می خوام بهتر بشناسمشون!!!!!
آخ !!امان از لثه درد ، حسابی لثه هام می خواره و درد میکنه و از دهنم آب میاد ،مامان طاهره میگه باید تحمل کنم ، چون در پس این سختی کشیدن ، چیز با ارزشی بدست میارم ، به هر حال جز تحمل چاره دیگه ای ندارم ، البته گاهی از تحمل خارجه و من رو به جیغ و نق وادار میکنه ، چیکار کنم خوب ،دست خودم نیست درد دارم ، فکر کنید دردم اونقدر زیاده که منی که پستونک رو شوت میکنم ، اینجوری دارم با لثه هام فشارش میدم.
دیگه دلم نمی خواد بخوابم ، خوب آخه بزرگ شدم ، منم دوست دارم مثل اطرافیان بشینم و راه برم ، دوست ندارم مثل نی نی ها من رو همش بخوابونن،حالا که کسی به دادم نمی رسه ،خودم برای بلند شدن تلاش میکنم.هر چند خیلی نتیجه بخشم نیست.آخرش باید منتظر بشینم یکی من رو نگه داره.
از غلت زدنم هم که قبلا ً گفتم که در روزای آخر 4 ماهگی (23/4/90)،بالاخره تونستم نیم غلت های این یه ماه رو با موفقیت به یه غلت کامل تبدیل کنم و خیلی سریع دستم رو هم از زیر تنم بیرون بکشم.
اینم که اولین تغییر چهره من در این ماه بود که توسط مامان طاهره اتفاق افتاد و بعدی هم که در مطلب قبلی به استحضارتون رسوندم.
تو آغوشی رفتن هم از اتفاقات میمون و مبارک این ماه بود.
رفتن به امیدیه و بعد از اون کرج هم از سفرهای این ماه بود که در خاطرات قبلی مشروح خدمتتان آورده ام.
این تصویر من و ژیناست با سوغاتی هایی که خاله پریسا ،دختر دایی مامانم از خارجه واسمون آورده بود،که امیدیه ،خونه بابا یحیی گرفتیم.